ونجنکلغتنامه دهخداونجنک . [ وَن ْج ْ ن َ] (اِ) شاهسفرغم . (لغت نامه ٔ اسدی ). شاه سپرغم . (حاشیه ٔ برهان قاطع). شاه اسپرم . (برهان ). ریحان . (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ). ضیمران . (برهان ) : ونجنک را همی نمونه کنددر گلستان [ زیر هامون ] به زلف ونجنکی .<p
ونجنکفرهنگ فارسی عمید= ریحان: ◻︎ ونجنک را همی نمونه کند / زیر هامون به زلف ونجنکی (خسروی: شاعران بیدیوان: ۱۸۲).
ونجنکیلغتنامه دهخداونجنکی . [ وَن ْج ْ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به ونجنک ، به معنی ریحان .- زلف ونجنکی ؛ زلف شبیه به شاه اسپرم و ضیمران : ونجنک را همی نمونه کنددر گلستان به زلف ونجنکی .خسروی .
ونجنکیلغتنامه دهخداونجنکی . [ وَن ْج ْ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به ونجنک ، به معنی ریحان .- زلف ونجنکی ؛ زلف شبیه به شاه اسپرم و ضیمران : ونجنک را همی نمونه کنددر گلستان به زلف ونجنکی .خسروی .
نمونه کردنلغتنامه دهخدانمونه کردن . [ ن ُ / ن ِ مو ن َ/ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرمشق قرار دادن . الگو گرفتن . قدوه و پیشوا کردن . (یادداشت مؤلف ) : زندگانی چگونه باید کردچه کسان را نمونه باید کرد؟<
شاهسپرملغتنامه دهخداشاهسپرم . [ هَِپ َ رَ ] (اِ مرکب ) شاه اسپرم است که ضیمران باشد و آن را شاه سفرم نیز گویند. (برهان قاطع). شاه سپرغم است که ریحان باشد. (آنندراج ). همان شاهسپرغم . (شرفنامه ٔ منیری ). ونجنک . (برهان ). حبق الصعتری . حبق الکرمانی . سلطان الریاحین . ریحان . ریحان الملک <span cla
شاه اسپرملغتنامه دهخداشاه اسپرم . [ اِ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) مرکب از شاه و اسپرم . (برهان قاطع چ معین ). شاه اسپرغم باشد. (از برهان قاطع). رجوع به شاه اسپرغم شود. معرب آن شاهسبرم باشد. (از اقرب الموارد). ونجنک . (برهان ). حبق کرمانی . حبق صعتری . (منتهی الارب ) : شاه اسپر
ونجنکیلغتنامه دهخداونجنکی . [ وَن ْج ْ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به ونجنک ، به معنی ریحان .- زلف ونجنکی ؛ زلف شبیه به شاه اسپرم و ضیمران : ونجنک را همی نمونه کنددر گلستان به زلف ونجنکی .خسروی .