وهابلغتنامه دهخداوهاب . [ وَهَْ ها ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی : تا مآب و مصیر و ملجاء خلق نبود جز به خالق وهاب . سوزنی .داری هبت از ایزد وهاب سه نعمت عیش هنی و طبع سخی و کف واهب .سوزنی .
وهابلغتنامه دهخداوهاب . [ وَهَْ ها ] (ع ص ) بخشنده . (مهذب الاسماء). نیک بخشنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار بخشنده . (غیاث ) : تویی وهاب مال و جز تو واهب تویی فعال جود و جز تو فاعل .منوچهری .
وحابلغتنامه دهخداوحاب . [ وُ ] (ع اِ) بیماریی است شتر را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد از صغانی ) (آنندراج ). یک نوع بیماریی است مر شتران را. (ناظم الاطباء).
وعابلغتنامه دهخداوعاب . [ وِ ] (ع اِ) جایهای فراخ و گشاده از زمین . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). و این جمع وعب است . (اقرب الموارد). رجوع به وعب شود.
وهابةلغتنامه دهخداوهابة. [وَهَْ ها ب َ ] (ع ص ) وهاب . نیک بخشنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به وهاب شود.
وهابیتلغتنامه دهخداوهابیت . [ وَهَْ ها بی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) وهاب بودن . بخشندگی . (فرهنگ فارسی معین ).
وهابیةلغتنامه دهخداوهابیة. [ وَهَْ هابی ی َ ] (اِخ ) پیروان محمدبن عبدالوهاب . (اقرب الموارد). || مذهب منسوب به عبدالوهاب . (اقرب الموارد). یکی از فِرَق اسلامی که در نجد و حوالی آن ظاهر گردید و منسوب است به محمدبن عبدالوهاب . اساس کار این فرقه بر این است که صریح کتاب خدا (قرآن ) و سنت پیغمبر را
سخیفرهنگ مترادف و متضادبخشنده، بلندهمت، جواد، جوانمرد، راد، سخاوتمند، کریم، گشادهدست، لوطی، مکرم، نبیل، واهب، وهاب ≠ خسیس
وهابةلغتنامه دهخداوهابة. [وَهَْ ها ب َ ] (ع ص ) وهاب . نیک بخشنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به وهاب شود.
وهابیتلغتنامه دهخداوهابیت . [ وَهَْ ها بی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) وهاب بودن . بخشندگی . (فرهنگ فارسی معین ).
وهابیةلغتنامه دهخداوهابیة. [ وَهَْ هابی ی َ ] (اِخ ) پیروان محمدبن عبدالوهاب . (اقرب الموارد). || مذهب منسوب به عبدالوهاب . (اقرب الموارد). یکی از فِرَق اسلامی که در نجد و حوالی آن ظاهر گردید و منسوب است به محمدبن عبدالوهاب . اساس کار این فرقه بر این است که صریح کتاب خدا (قرآن ) و سنت پیغمبر را
قاضی عبدالوهابلغتنامه دهخداقاضی عبدالوهاب . [ ع َ دُل ْ وَهَْ ها ] (اِخ ) ابن علی بن نصر بغدادی ، مکنی به ابومحمد. از دانشمندان بزرگ مالکی است . رجوع به حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهره ص 139، و عبد الوهاب ....شود.
اخت فضیل بن عبدالوهابلغتنامه دهخدااخت فضیل بن عبدالوهاب . [ اُ ت ُ ف ُ ض َ ل ِ ن ِ ع َ دِل ْ وَهَْ ها ] (اِخ ) خواهر فضیل . شیخ جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمان بن علی جوزی او را در زمره ٔ برگزیدگان عابدات کوفه آرد و گوید: محمدبن حسین از فضیل بن عبدالوهاب روایت کند که او گفت : روزی از خواهر خود شنیدم که میگفت :
عبدالوهابلغتنامه دهخداعبدالوهاب . [ ع َ دُل ْ وَهَْ ها ] (اِخ ) ابن محمدبن اسحاق بن مندة العبدی ، مکنی به ابوعمرو معروف به ابن منده . از حفاظ حدیث بود. به سال 474 هَ . ق . به اصفهان درگذشت . از کتب او است : الفوائد فی الحدیث . (از الاعلام زرکلی ).
عبدالوهابلغتنامه دهخداعبدالوهاب . [ ع َ دُل ْ وَهَْ ها ] (اِخ ) ابن ابراهیم الامام . از بنی عباس است . به سال 140 هَ . ق . عم وی منصور او را با هفتاد هزار تن به مکه فرستاد و حسن بن قحطبه را همراه او کرد. مردم روم از ایشان ترسیدند وآنان ملیطه را که بدست فرنگیان ویر
عبدالوهابلغتنامه دهخداعبدالوهاب . [ ع َ دُل ْ وَهَْ ها ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عبدالوهاب الخزرجی الزنجانی . از علمای عربیت است . او راست : تصریف العزی در صرف . الهادی در نحو. معیار النظار فی علوم الاشعار. وی به سال 655 هَ . ق . به بغداد درگذشت .