وژنگلغتنامه دهخداوژنگ . [ وُ ژَ ] (اِ) توژی [ توزی ] باشد جگری رنگ که بر پایین تیر یعنی جایی که پیکان را محکم می کنند، بپیچند. (برهان ) (آنندراج ). توز جگری که بالاتر از پیکان بر تیر پیچند. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : پی کمان تو را خون دشمن است سریش نی سهام تو
وژنگفرهنگ فارسی عمید۱. فراویز؛ سجاف جامه؛ پارچهای که برای زینت جامه در کنارۀ دامن یا سر آستین میدوزند.۲. پینه.
واگن هادیlead unit/ leading unitواژههای مصوب فرهنگستاننخستین واگن در قطارهای سبک که تولیدکنندۀ نیروی کشش است
کمربندهای وان آلنVan Allen beltsواژههای مصوب فرهنگستاندو کمربند تابشی، دورتادور زمین، حاوی ذرات باردار به دامافتاده
نیروی واندِروالسvan der Waals forceواژههای مصوب فرهنگستاننیروی ربایشی بین دو اتم یا دو مولکول که در نتیجۀ برهمکنش دوقطبی ـ دوقطبی به وجود میآید
کمربند تابش وانآلِنVan Allen radiation beltواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کمربندهای تابشی یونی قوی در فضای پیرامون زمین که از ذرات باردار انرژی بهدامافتاده در میدان زمینمغناطیسی تشکیل شده است
تجویةلغتنامه دهخداتجویة. [ ت َج ْ ی َ ] (ع مص ) (از «ج وو») وُژَنْگ در مشک دادن . (تاج المصادر بیهقی ). پیوند کردن خیک را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رقعه زدن خیک را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تردیملغتنامه دهخداتردیم . [ ت َ ] (ع مص ) جامه را وژنگ دادن . (تاج المصادر بیهقی ). پاره دردادن جامه . (زوزنی ). وصله کردن جامه . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || مهربانی نمودن و مایل گشتن بر فرزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مهربانی نمودن و مایل گشتن ناقه بر بچه ٔ خود. (از
فراویزلغتنامه دهخدافراویز. [ ف َ] (اِ) سجاف جامه و غیر آن . (برهان ). به حذف الف نیز آمده است . (آنندراج ). وژنگ . لبه . حاشیه . سجاف . (یادداشت مؤلف ). پروز. فرویز. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : جمعی آمدند از عراق و شیخ ما را فرجیی آوردند سخت خوب و صوفیانه به فراویز. (اسرا
تردملغتنامه دهخداتردم . [ ت َ رَدْ دُ ] (ع مص ) وژنگ دادن جامه . (تاج المصادر بیهقی ). درپی کردن جامه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وصله کردن جامه را. (اقرب الموارد) (از المنجد). || به فژنگ شدن جامه . (تاج المصادر بیهقی ).کهنه و به پاره آمدن جامه . لازم و متعدی است . (منتهی ال