ویحکلغتنامه دهخداویحک . [ وَ ح َ] (ع صوت مرکب ) (از: ویح ، کلمه ٔ ترحم + «ک » خطاب ) این کلمه بیشتر در مقام ترحم گفته میشود : گفت ویحک چه کس توانی بوداین چنین خاکسار و خون آلود. نظامی . || به معنی ویل نیز آید. ای وای بر تو. || و در
ویحکفرهنگ فارسی عمید۱. در مقام ترحم، مدح، و تعجب میگویند.۲. در هنگام تٲسف به کار میرود؛ افسوس بر تو.
ویحکفرهنگ فارسی معین(وِ یا وَ حَ) [ ع . ] (شب جم .) افسوس بر تو، خوشا بر تو، کلمه ای است که در مقام ترحم گفته می شود.
پژواک قلابشکلhook echoواژههای مصوب فرهنگستانپژواکی به شکل چنگک بر روی صفحۀ رادار که از بازتابندگی زیاد امواج در طی کشیده شدن بارش به درون مارپیچ میانچرخند به وجود میآید
بازتاب عُقزنیgag reflexواژههای مصوب فرهنگستانواکنش غیرارادی نوزاد هنگامی که یک شیء سفت به بخش پسین دهان او برخورد میکند
وعقلغتنامه دهخداوعق . [ وَ ] (ع ص ) (رجل ...) مرد بدخوی زشت سیرت تنگدل و بی آرام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) آواز شنیده شدن از شکم اسب هنگام رفتن . (از اقرب الموارد): وعق الفرس وعقاً؛ سمع من بطنه صوت اذا مشی . (اقرب الموارد). || شتابی کردن . (اقرب الموارد) (ناظم الاط
وعقلغتنامه دهخداوعق . [ وَ ع ِ ] (ع ص ) (رجل ...) مرد بدخوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
وعکلغتنامه دهخداوعک . [ وَ ] (ع مص ) سخت رنجور ساختن کسی را بیماری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). ضعیف کردن تب مردم را. (تاج المصادر بیهقی ). || در خاک مالیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ایستادن باد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سخت شدن گرما با ایستا
لاوهورلغتنامه دهخدالاوهور. (اِخ ) لاهور. رجوع به لاهور شود : ای لاوهور ویحک بی من چگونه ای بی آفتاب روشن ، روشن چگونه ای .مسعودسعد.
بوحکلغتنامه دهخدابوحک . [ ب َ ح َ ] (ع اِ) کلمه ٔ ترحم است مانند ویحک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ریگلغتنامه دهخداریگ . (صوت ) ریک . کلمه ٔ تحسین . یعنی ای نیکبخت . (ناظم الاطباء) (از برهان ). در برهان گفته به معنی نیک بخت باشد که در عربی ویحک گویند و این کاف عجمی است ظن غالب آن است که واو را راء گمان کرده ویک مخفف ویحک است . (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به ریک شود.
ایهکلغتنامه دهخداایهک . [ اَ هََ ] (ع صوت ) کلمه ٔ اغراء و تحریض است به معنی ویحک . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از یادداشت بخط مؤلف ) (ناظم الاطباء).