ویدلغتنامه دهخداوید. (ص ) کم که مقابل بسیار است . (برهان ) (آنندراج ) (صحاح الفرس ) (فرهنگ اسدی ). ویدا نیز گویند. (فرهنگ اسدی ) : ای غافل از شمار چه پنداری که ت خالق آفرید پی کاری عمری که مر تو راست سرِ مایه وید است و کارهات به این زاری . <p class
ویدفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ بسیار] کم؛ اندک.۲. [مقابلِ پیدا] گم: ◻︎ مراد این شده از یمن دولتت حاصل / امید آن شده چون نام او ز عالم وید (شمس فخری: مجمعالفرس: وید).۳. گمشده.
وعد و وعیدلغتنامه دهخداوعد و وعید. [ وَ دُ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) انذار و ترسانیدن کسی را از کردار و اعمال وی و نوید خیر و شر. (ناظم الاطباء) : ز توحید و قرآن و وعد و وعیدز تأیید و از رسمهای جدید. فردوسی .شب و روز در کار وعد و وعی
ویدآبادلغتنامه دهخداویدآباد. (اِخ ) بیدآباد. در معجم البلدان ویذآباد ضبط کرده و نویسد محله ٔ بزرگی است از اصفهان و منسوب بدانجا را ویذآبادی گویند و آن همین بیدآباد معروف است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
ویدالغتنامه دهخداویدا. (ص ، اِ) پیدا و هویدا و ظاهر. || درد و الم و آزار. و به این معنی به فتح اول هم گفته اند و اصح این است . (برهان ). || وید. گُم ، در برابر پیدا. (برهان ) (آنندراج ). گم شده باشد، چون وید. (لغت اسدی ). || کم و ناقص و دورانداخته .(برهان ). کم . کم و ناقص . (نسخه ای از صحاح
ویدادگرلغتنامه دهخداویدادگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) بیدادگر. ظالم . ستمکار : و کیست ویدادگرتر از آنکه وادارد مزکتهای خدای ... (ترجمه ٔ قصه های قرآن 1:19 از فرهنگ فارسی معین ).
ویدانکلغتنامه دهخداویدانک . [ ن َ ] (اِ) کاری و چیزی به هم ناپیوسته باشد، و آن را به عربی طفره و در هندوستان ناغه گویند. (برهان ) (آنندراج ).
آویدفرهنگ نامها(تلفظ: āvid) دانش ، خرد ، عقل . (در زبان اوستایی کلمههای ' آوید ، وید ، ویدا ' هر سه به یک معنی به کار رفته است).
آویدواژهنامه آزادتلفظ:آوید /āvid/ دانش، خرد، عقل. [در زبان اوستایی کلمه های «آوید، وید، ویدا» هر سه به یک معنی به کار رفته است].
وید کردنلغتنامه دهخداوید کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چاره کردن . علاج کردن . (فرهنگ فارسی معین ).|| دید و وید کردن ؛ از هم متلاشی کردن . پاره پاره کردن . از هم دریدن .
ویدآبادلغتنامه دهخداویدآباد. (اِخ ) بیدآباد. در معجم البلدان ویذآباد ضبط کرده و نویسد محله ٔ بزرگی است از اصفهان و منسوب بدانجا را ویذآبادی گویند و آن همین بیدآباد معروف است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
ویدا شدنلغتنامه دهخداویدا شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کم شدن . کاستن : امیرا جان شیرین برفشانم اگر ویدا شود یکبارگی عمر . دقیقی (از صحاح الفرس ).رجوع به ویدا شود.
ویدالغتنامه دهخداویدا. (ص ، اِ) پیدا و هویدا و ظاهر. || درد و الم و آزار. و به این معنی به فتح اول هم گفته اند و اصح این است . (برهان ). || وید. گُم ، در برابر پیدا. (برهان ) (آنندراج ). گم شده باشد، چون وید. (لغت اسدی ). || کم و ناقص و دورانداخته .(برهان ). کم . کم و ناقص . (نسخه ای از صحاح
داویدلغتنامه دهخداداوید. (اِخ ) (سنت ). از اعزه ٔ مسیحیان و قدیسان نصاری است . به سال 480 م . بزاده و بسال 544 درگذشته و در جنوب انگلیس به نشر مذهب مسیح کوشیده است . (قاموس الاعلام ترکی ).
داویدلغتنامه دهخداداوید. (اِخ ) نام نقاش مشهور فرانسوی متولد 1747 و متوفی به سال 1825 م . وی حامی و جانب دار آثار باستانی روم و یونان بوده و برای تجدید آن اصول تلاش و کوشش بسیار کرده و آثار نقاشی زیبائی نیز از خود بیادگار گذار
داویدلغتنامه دهخداداوید. (اِخ ) داوید دونرکن . نام فیلسوفی ارمنی است . شاگرد و عم زاده ٔ موسی خورنی (خورنچی ) مورخ معروف در اواخر قرن پنجم م . در آتن تحصیل علم کرده و سپس به ادسا (اورفه ، رها) و اسکندریه و قسطنطنیه برای کسب معرفت سیاحت کرد و کتب بسیار گرد آورد. از تألیفات ارسطو پاره ای را به
داویدلغتنامه دهخداداوید.(اِخ ) نام قصبه ای کنار نهر داوید در 350هزارگزی پاناما در جمهوری پاناما از امریکای مرکزی . || نام نهری که از کنار شهر داوید واقع در پاناما گذرد. (قاموس الاعلام ترکی ).
درخویدلغتنامه دهخدادرخوید. [ ] (اِخ ) (بحیره ٔ...) بحیره ای کوچک است . [ از پارس ] نهری از آنجا می آید که به بروآت معروف است . (فارسنامه ٔابن البلخی ص 154) (از نزهةالقلوب مقاله ٔ 3 ص 240).