ویملغتنامه دهخداویم . (اِ) سیم گِل را گویند، و آن گِلابه ای است که بر دیوار مالند و در بالای آن کاهگل کنند. (برهان ) : سرای خود را کرده ستانه ٔ زرین به سقف خانه پدر برندیده کهگل و ویم .سوزنی سمرقندی (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
پوملغتنامه دهخداپوم . (اِخ ) دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 150 هزارگزی جنوب کهنوج سر راه مالرو انگهران به میناب . کوهستانی گرمسیر. دارای 200 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آنجا غلات و خرما. شغل
چوملغتنامه دهخداچوم . (اِ) آلتی است از چوب و آن چون نیمکتی است و در زیر دو غلطک دارد و بر هر غلطک جای بجای دندانه های چوبی نصب شده است و به گاو و یا اسب کشیده شود و چون بر ساقه های گندم حرکت کند خرد کند و کاه از دانه جدا سازد. «آلتی است از چوب که به اسب بسته میشود آدمی بر آن می نشیند تا سنگی
ور ویمواژهنامه آزاد(لری شوهانی) وِر وِیم؛ خودخوری، با خود دردودل کردن، با خود از درد و مشکلات حرف زدن، به طوری که دیگران متوجه بشوند.
فضیلت نهادنلغتنامه دهخدافضیلت نهادن . [ ف َ ل َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ترجیح نهادن . برتری دادن . فضیلت دادن : نگویم فضیلت نهم بر کسی چنان باش با من که با هر کسی . سعدی .چو خسرو فضیلت نهد بر ویم ند
مترنیخ وینبورگلغتنامه دهخدامترنیخ وینبورگ . [ م ِ ت ِ ویم ْ ] (اِخ ) سیاستمدار معروف اتریشی (1773-1859 م .). او از 1806 تا 1809 م . سفیر اتریش در فرانسه بود. آنگاه صدر
پایکارلغتنامه دهخداپایکار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیشکار تحصیلدار. مردی باشد که چون تحصیلداربجائی آید او زر از مردم تحصیل کند و به تحصیلدار دهد. (برهان ). || خدمتکار.پادو. چاکر. نوکر. خادم . پرستنده . توثور بالضم ؛ سرهنگ و پای کار و خدمتکار. (منتهی الارب ). مدیره ، رئیس و پایکار قوم . (صراح اللغه
شفتینلغتنامه دهخداشفتین . [ ش َ ف َ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ شفة. (یادداشت مؤلف ). دو لب . (ناظم الاطباء). هر دو لب . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). و رجوع به شفة و شفتان شود.- بنت الشفتین ؛ واصل الشفتین . آنکه در هر کلمه ٔ او وقت خواندنش لب به لب رسد و آن دو حرف است : با
کهگللغتنامه دهخداکهگل . [ ک َ گ ِ ] (اِ مرکب ) مخفف «کاه و گل »، و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). کاهگل . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : سرای خود را کرده ستانه ٔ زرین به سقف خانه پدر بر ندیده کهگل و ویم . سوزنی (از یادداشت به خط مر
جویملغتنامه دهخداجویم . [ ج ُ وَ ] (اِخ ) شهری است بفارس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شهرکی است خرم و بانعمت [ بناحیت پارس ] و از شیراز است . (حدود العالم ).
خط تقویملغتنامه دهخداخط تقویم . [ خ َطْ طِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی است بنزد ارباب هیئت که از مرکزعالم بیرون آید و بمرکز کواکب می گذرد و بسطح فلک اعلی پایان می یابد. (یادداشت بخط مؤلف ). خط تقویمی .
رویملغتنامه دهخدارویم . [ رُ وَ ] (اِخ ) ابومحمد رویم بن محمد زیدبن رویم بغدادی . صاحب تألیفات در تصوف و عرفان و از بزرگان این طریقه است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابومحمد رویم و اعلام زرکلی شود.
زویملغتنامه دهخدازویم . [ زَ ] (ع ص ، اِ) فراهم آمده از هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).