حبهلغتنامه دهخداحبه . [ ح َب ْ ب َ ] (ع اِ) در تداول فارسی هر یک از کبسولهای انگور که به خوشه متصل است و آن را خورند، و آن را وَسگله و غژب و غژم و غجمة نیز خوانند، و عوام گله گویند: یک گِله ؛ یک دانه . حبه کردن ؛ دان کردن . جدا کردن انگور و مانند آن را از یکدیگر. حب کردن .
حبةلغتنامه دهخداحبة. [ ح َب ْ ب َ ] (اِخ ) ابن حابس تمیمی . ابن ابی عاصم او را چنین یاد کرده و روایتی از او از پیغمبر نقل کرده . ولیکن صحیح حَیّة است . (الاصابة ج 2 ص 74). رجوع به حبةبن عابس شود.
حبةلغتنامه دهخداحبة. [ ح َب ْ ب َ ] (اِخ ) ابن خالد. برادر سوأبن خالد خزاعی . ابن عبدالبر و ابن مندة و ابونعیم او را در عداد صحابه شمرده اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 250 و 251). عسقلانی گوید: س
حبةلغتنامه دهخداحبة. [ ح َب ْ ب َ ] (اِخ ) ابن سلمة برادرشقیق بن سلمة. تابعی است . رجوع به حبةبن مسلم شود.
بارورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت فت] بارور باردار، حامله، آبستن، زائو، بچهدار پابهزا، پابهماه القاح شده، منعقد
مقربلغتنامه دهخدامقرب .[ م ُ رِ ] (ع ص ) آن زن که نزدیک رسیده بود به زه ، وخر را نیز گویند (مهذب الاسماء). زن نزدیک زاییدن رسیده و همچنین اسب و گوسفند، و به شتر ماده گفته نشود. ج ، مقاریب . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آبستن نزدیک به زائیدن . ج ، مقارب و مقاریب . (از اقرب الموارد). زن
آمادهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ر، مهیا، روبهراه، مجهز، مسلح، مرتب، لباسپوشیده، ملبس آراسته، پرداخته، ساخته آماده بهخدمت، بسیجشده، ایستاده، خبردار فراهم، تأمین، تأمینشده تهیه چالاک، زبروزرنگ ببروبدوز کوک پابهزا، پابهماه، آبستن، بارور آمادۀ سفر، پابهرکاب مستدرک، تیار
اقرابلغتنامه دهخدااقراب . [ اِ ] (ع مص ) شمشیر در نیام کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || شب راندن شتر را برای آمدن بر آب وقت صبح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || نزدیک زاییدن رسیدن ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نزدیک زاییدن رسیدن زن و هم
نهلغتنامه دهخدانه . [ ن ُه ْ ] (عدد، ص ، اِ) یکی از اعداد فرد که بلافاصله پس از هشت می آید، یعنی هشت بعلاوه ٔ یک . و به عربی تسعه گویند. (ناظم الاطباء) عدد اصلی بین هشت و ده . نماینده ٔ آن در ارقام هندسی 9 است و در حساب جمل حرف ط است . || کنایه از نه فلک و