پارلغتنامه دهخداپار. (اِ) چرم دباغت کرده . (برهان ). چرم پیراسته . (جهانگیری ). چرم : گوید خر امیره با سهل دیلمم او کرده پارِ پاردُم من فراخ و تنگ . سوزنی .|| لباس کهنه : السفسیر، آنکه پار مردمان فروشد. (السامی فی الاسامی ). || گز
پارلغتنامه دهخداپار. (اِ) سال پیش . سال گذشته . عام اول . عام ماضی . (مهذب الاسماء). پارسال . سالی که بی فاصله پیش از امسال است . سنه ٔ ماضیه : بدو گفت گرسیوزای شهریارسیاوش از آن شد که دیدی تو پار. فردوسی .خدایگانا غزوی بزرگ آمد پ
پارلغتنامه دهخداپار. (اِخ ) نام چهارمین منزل از سوی هرات بجانب غور که امیرمسعود در سفر خود به غور از آنجا گذشته است . (از تاریخ ابوالفضل بیهقی ).
چار چارگویش بختیاریچارچار، سردترین روزهاى زمستان درماه بهمن، چهار روز آخر چله بزرگ وچهار روز اول چله کوچک = 7 تا 10 و11 تا 14 بهمن.
پارچه پارچهلغتنامه دهخداپارچه پارچه . [ چ َ / چ ِ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) شاخ شاخ . پاره پاره . لَخت لَخت . لت لت .- پارچه پارچه کردن ، پاره پاره کردن .
پاره پارلغتنامه دهخداپاره پار. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) رجوع به پاره پاره شود.- پاره پار شدن ؛ پاره پاره شدن : فراوان بگشتند در کارزارهمان تیغ با گرزشد پاره پار. فردوسی .- <sp
پاره پارهلغتنامه دهخداپاره پاره . [ رَ / رِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) به قطعات بسیار جدا و مقسّم شده . بسیار جای از هم دریده . پاره پار. پارپار. ریش ریش . تکّه تکّه . ممزوق . ممزّق . پارچه پارچه . شاخ شاخ . لت لت . لخت لخت . جذاذ. قطعه
خاموشسازی تهپاریtelomeric silencing, telomeric position effectواژههای مصوب فرهنگستانمنع رونویسی ژنهای دِنای مجاور تهپار توسط تهپار
پارمنینلغتنامه دهخداپارمنین . [ م ِ ی ُ ] (اِخ ) از سرداران بزرگ فیلفوس (فیلیپ ) و اسکندر مقدونی در سال 336 ق . م . که فیلفوس تدارکات جنگ را برای حمله ٔ به ایران به اتمام رسانید پارمنین سردار خود را با سرداری دیگر بنام آثّالوس به آسیا گسیل کرد تاشهرهای یونانی آس
دل سپارلغتنامه دهخدادل سپار. [ دِ س ِ ] (نف مرکب ) دل سپارنده . سپارنده ٔ دل . که دل به معشوق سپارد : من دل سپار و آن بت مه روی دلپذیرکی جز به دل پذیر دهد دل سپار دل .سوزنی .
دور پارلغتنامه دهخدادور پار. [ رِ ] (اِ فعل ، صوت ) کلمه ٔ دعا که به زن گویند یعنی خدانکناد و دورباد. (ناظم الاطباء). چنین است در ناظم الاطباء و ظاهراً به اضافه ٔ «را» باید خواند یعنی دور از پارسال . و به هر حال در این متفرد است . (یادداشت لغتنامه ).
پی سپارلغتنامه دهخداپی سپار. [ پ َ / پ ِ س ِ ] (نف مرکب ) رونده و راهرو. (برهان ) : باد بهار بین که چو فراش خانگی در دشت و کوه شد به گه صبح پی سپار. ابن یمین .|| (ن مف مرکب ) پی سپر. لگدکوب و پایمال .
پیشپارلغتنامه دهخداپیشپار. (اِ مرکب ) حلوائی که برابر مهمان واجب التعظیم نهند: الفیشفارج ، پیش پاره . رجوع به پیشپاره شود. || که قسمت قدامی وی دریده باشد. پیشپاره .
چاپارلغتنامه دهخداچاپار. (اِخ ) نام محلی کنار راه سنندج و ساوجبلاغ میان میرزامیرانشاه و گردنه ٔ امیرآباد در 155000 گزی سنندج .