پارسنگ

pārsang

معنی

سنگی که در یک کفۀ ترازو بگذارند تا با کفۀ دیگر برابر شود.

جست‌وجوی دقیق

پارسنگ

لغت‌نامه دهخدا

پارسنگ . [ س َ ] (اِ مرکب ) سنگ و جز آن که در کپه ٔ سبک ترازو نهند تا هر دوکپه معادل شود. چیزی که در یک کفه نهند تا با کفه ٔ دیگر برابر شود. (برهان ). پاسنگ . پاهنگ : بست دوران بر رکوی چرخ چندین سنگ و خاک لیک در میزان حکمت کم بود از پارسنگ .<br

پارسنگ

گویش بختیاری

1. پارسنگ ترازو؛ 2. وزن ظرف خالى پیش از ریختن چیزى در آن.

پارسنگ

فرهنگ فارسی عمید

سنگی که در یک کفۀ ترازو بگذارند تا با کفۀ دیگر برابر شود.

پارسنگ

ballast 1

واژه‌های مصوب فرهنگستان

قطعات شکسته‏شدۀ سنگ که برای تثبیت و تعادل ریل‌ها بر روی بستر راه‏آهن ریخته شود

پارسنگ

دیکشنری فارسی به انگلیسی

balance, counterpoise, counterweight, equipoise, makeweight, standoff

جست‌وجوی هم‌آوا

هرسنگ

لغت‌نامه دهخدا

هرسنگ . [ هََ س َ ] (اِخ ) یکی از بلوکات لاریجان در جنوب رودخانه ٔ لار. (از مازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 66 و 67). رجوع به خرسنگ شود.

ارسنگ

لغت‌نامه دهخدا

ارسنگ . [ ] (اِخ ) (قصبه ٔ...) از قصبات حوالی بلخ . (حبط ج 2 صص 265-266).

ارسنگ

لغت‌نامه دهخدا

ارسنگ . [ اَ س َ ] (اِخ ) محرّف ارثنگ .ارژنگ . (برهان ) (جهانگیری ). نگارخانه ٔ مانی . (جهانگیری ). و در جهانگیری این بیت شاهد آمده : همی تافت از پرنیان روی خوبش نگاریست گوئی پر ارسنگ مانی . فرخی .و در دیوان چ عبدا

گارسنی

گویش مازنی

گرسنگی

ارسنگ

واژه‌نامه آزاد

ارسنگ نام قومي كه در دهستان كليشم هستند معني اين واژه از دو بخش ار كه به معني تپه وخودسنگ ميباشد

جست‌وجوی مشابه

پارسنگ‌بردار

واژه‌های مصوب فرهنگستان

← ماشین پارسنگ‌بردار

پارسنگ‌روب

broom

واژه‌های مصوب فرهنگستان

وسیله‌ای برای جمع‌آوری پارسنگ‌ها از روی ریل‌بند

پاک‌سازی پارسنگ

undercutting 1

واژه‌های مصوب فرهنگستان

عملیاتی شامل تخلیۀ پارسنگ از زیر خط و جانشین کردن آن با پارسنگ تازه یا سرندشده و زیرکوبی و هموار کردن خط و رساندن آن به سطح لازم

سنجه پارسنگی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

sliding scale

پارسنگ کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

counterbalance, counterpoise

جست‌وجوی متن

پاسنگ

فرهنگ فارسی عمید

= پارسنگ

پاهنگ

فرهنگ فارسی عمید

= پارسنگ

ورسنگ

فرهنگ فارسی عمید

= پارسنگ

counterbalance

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تعادل، موازنه، وزنه تعادل، پارسنگ، خنثی کردن، موازنه کردن، برابری کردن، پارسنگ کردن

counterbalances

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تعادل، موازنه، وزنه تعادل، پارسنگ، خنثی کردن، موازنه کردن، برابری کردن، پارسنگ کردن

جست‌وجوی هم‌آغاز

پارسنگ گرفتن تِرازى

گویش بختیاری

برابر کردن دو کفه ترازو با چند تکه سنگ.

پارسنگ‌بردار

واژه‌های مصوب فرهنگستان

← ماشین پارسنگ‌بردار

پارسنگ‌روب

broom

واژه‌های مصوب فرهنگستان

وسیله‌ای برای جمع‌آوری پارسنگ‌ها از روی ریل‌بند

پارسنگ کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

counterbalance, counterpoise

پارسنگ،پاسنگ

گویش تهرانی

سنگ تعادل ترازو (برابر ظرف خالی ).عقلش ()ورمیداره=خل است

جست‌وجوی هم‌قافیه

پاک‌سازی پارسنگ

undercutting 1

واژه‌های مصوب فرهنگستان

عملیاتی شامل تخلیۀ پارسنگ از زیر خط و جانشین کردن آن با پارسنگ تازه یا سرندشده و زیرکوبی و هموار کردن خط و رساندن آن به سطح لازم

پاسنگ، پارسنگ

گویش تهرانی

وزنه تعادل ترازو

واگن پارسنگ

ballast wagon, ballast car

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واگنی برای حمل و تخلیه و پخش مناسب پارسنگ بر روی بستر خط

ترجمه مقاله