پارکابیلغتنامه دهخداپارکابی .[ رِ ] (اِ مرکب ) مقدار قلیل . چه پا بمعنی خوار و ذلیل و زبون و رکابی طبقچه خرد است . (غیاث اللغات ).
پارکابیفرهنگ فارسی عمیدشاگرد رانندۀ اتوبوس که روی رکاب میایستد و مراقب سوار و پیاده شدن مردم است و یا بلیتها را میگیرد.
عرقوبیلغتنامه دهخداعرقوبی . [ ع ُ ] (ص نسبی ) منسوب به عرقوب . رجوع به عرقوب (اِخ ) شود.- وعده یا مواعید عرقوبی ؛ نوید دروغین : ایشان را به مواعید عرقوبی مستظهر گردانید. (جهانگشای جوینی ). و به مواعید عرقوبی سلطان را مغرور کرد. (جهانگشای جوین
عرقبةلغتنامه دهخداعرقبة. [ ع َ ق َ ب َ ] (اِخ ) جایگاهی است و نام آن در اخبار آمده است . (از معجم البلدان ).
عرقبةلغتنامه دهخداعرقبة.[ ع َ ق َ ب َ ] (ع مص ) پی پاشنه بریدن تا بیفتد. (منتهی الارب ). عرقوب ستور را بریدن تا بیفتد. (از ناظم الاطباء). عرقب الدابة؛ عرقوب دابه را قطع کرد. (از اقرب الموارد). || برداشتن هر دو پاشنه را تا ایستاده گردد. (منتهی الارب ). برداشتن هر دو عرقوب ستور را تا ایستاده گرد
رکابیلغتنامه دهخدارکابی . [ رِ ] (ص نسبی ) اسب جنیبت . کتل . (فرهنگ فارسی معین ) (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (از برهان ).اسب جنیبت را نامند. (فرهنگ جهانگیری ) : برسم رکابی روان کرد رخش هم او رنگ پیرای و هم تاجبخش . نظام