گاز همراهassociated gas, gas-cap gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازیشکلی که بهصورت فاز گازی در شرایط دما و فشار مخازن نفتی وجود دارند
گاز حقیقیreal gas, imperfect gasواژههای مصوب فرهنگستانگازی که به علت برهمکنش بین مولکولی، خواص آن با خواص گاز آرمانی متفاوت است
گاز محلولsolution gas, dissolved gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازی مخازن نفت که، بهدلیل بالا بودن فشار در مخازن، در هیدروکربنهای مایع حل شدهاند
گاز کاملperfect gas, ideal gas 2واژههای مصوب فرهنگستانگاز حقیقی بسیار رقیقی که نیروهای بین مولکولی آن بسیار کم است
عوض کنندهلغتنامه دهخداعوض کننده . [ ع ِ وَ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه کسی یا چیزی را تعویض کند.(فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عوض و عوض کردن شود.- عوض کننده ٔ قراول ؛ (اصطلاح نظامی ) پاس بخش . (از فرهنگ فارسی معین ). آنکه نگهبا
پهلوانیلغتنامه دهخداپهلوانی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آس پاس بخش مرکزی شهرستان آباده ، واقع در 46 هزارگزی جنوب باختری اقلید و یکهزارگزی راه فرعی آسپاس به ده بید. جلگه ،گرمسیر، مالاریائی . دارای 496 تن سکنه . آب آن از چش
پاسلغتنامه دهخداپاس . (اِ) حَرَس . حراست . نگاهبانی . نگهبانی . نگاهداری : دلیر و خردمند و هشیار باش بپاس اندرون سخت بیدار باش . فردوسی .تو کرپاس را دین یزدان شناس کشنده چهار آمد از بهر پاس . فردوسی (شاهن
پاسلغتنامه دهخداپاس . [ س ُ ] (اِخ ) شهری مستحکم به باویر بر ساحل دانوب با 24000 تن سکنه و آن مرکز روحانیت و دارای صنعت فلزسازی و مرکز تجارت نمک است .
پاسفرهنگ فارسی عمید۱. نگهبانی؛ نگهداری؛ مواظبت.۲. حرمت: ◻︎ بدان را نوازش کن ای نیکمرد / که سگ پاس دارد چو نان تو خورد (سعدی۱: ۸۸).۳. (اسم) پاره؛ جزء.۴. (اسم) قسمتی از شب یا روز: ◻︎ چو یک پاس از تیرهشب درگذشت / تو گفتی که روی هوا تیره گشت (فردوسی۴: ۱۶۵۲).⟨ پاس دادن: (مصدر متعدی) = ⟨
پاسفرهنگ فارسی عمیددر بازیهای گروهی مانند فوتبال، بسکتبال، رد کردن و رساندن توپ به یکی از افراد دستۀ خود.⟨ پاس دادن: (مصدر متعدی)۱. (ورزش) = پاس۲۲. در قمار، نوبت خود را به حریف دادن.۳. [مجاز] حواله دادن کسی به جایی یا به کس دیگری.
پاسلغتنامه دهخداپاس . (اِ) حَرَس . حراست . نگاهبانی . نگهبانی . نگاهداری : دلیر و خردمند و هشیار باش بپاس اندرون سخت بیدار باش . فردوسی .تو کرپاس را دین یزدان شناس کشنده چهار آمد از بهر پاس . فردوسی (شاهن
تاری پاسلغتنامه دهخداتاری پاس . (اِخ ) بنابر قول گزنفون جوانی بود که مورد علاقه ٔ «مِنن » سردار یونانی بود:... وقتی که «مِنن » از «آریستیپ » فرماندهی قشون خارجه را گرفت جوانی بود خوشگل و صبیح و زمانی که سر و سرّی با «آری یه ٔ» خارجی داشت ، طراوت جوانی را هنوز فاقد نشده بود، و «آری یه » جوانانی را
تاماولیپاسلغتنامه دهخداتاماولیپاس . (اِخ ) تلفظ ترکی تامُلیپاس است . رجوع به همین کلمه و قاموس الاعلام ترکی شود.
تاملیپاسلغتنامه دهخداتاملیپاس . [ م ُ ] (اِخ ) قسمت شمالی مکزیک که از طرف مشرق به خلیج مکزیک متصل است و از طرف شمال به ممالک متحده ٔ امریکای شمالی محدود میگردد و مساحت سطح آن 83597 کیلومترمربع است و 344000 تن سکنه دارد. قسمت غربی