پاسبانیلغتنامه دهخداپاسبانی .(حامص مرکب ) نگاهبانی . نگهبانی . حراست : به بیشی چرا شادمانی کنم بدین خواسته پاسبانی کنم . فردوسی .بدرویش بر مهربانی کنم بپرمایه بر، پاسبانی کنم . فردوسی .که گفتار او مهر
عصبانیلغتنامه دهخداعصبانی . [ ع َ ص َ ] (ص نسبی ) منسوب به عصب ، با زیادت الف و نون برای تأکید، مثل ربانی و لحیانی و برانی و روحانی و جسمانی و صمدانی . (یادداشت مرحوم دهخدا). عصب دار. دارای عصب و پی : اعالی معده را فم معده خوانند، در جرم او قوت عصبانی بیشتر از لحمانی اس
کشیک داشتنلغتنامه دهخداکشیک داشتن . [ ک َ / ک ِ ت َ ] (مص مرکب ) نوبت دار بودن . نوبت پاسبانی داشتن . کشیک و پاسبانی امری را به عهده داشتن برای مدت معینی .