پاشیدهلغتنامه دهخداپاشیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) پراکنده . متفرق . برافشانده . برشاشیده . منثور : از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری چون بر پرند ششتری پاشیده دینار و درم . لامعی (دیوان چ دبیر سیاقی ص <span c
حصیدةلغتنامه دهخداحصیدة. [ ح َ دَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث حصید. کشت دروده . درویده . بدروده . بدرویده . || زیرنای کشت نزدیک زمین که داس بدان رسیدن نتواند. (منتهی الارب ). بن شوی غله که در زمین ماند. (مهذب الاسماء). || کشت زار.
آصدهلغتنامه دهخداآصده . [ ص ِدَ ] (ع اِ) اِصاد. گوِ آب میان کوهها. || (مص ) برابر کردن دو چیز با یکدیگر. (شرح قاموس ).
هشدهلغتنامه دهخداهشده . [ هََ / هَِ دَه ْ ] (عدد، ص ، اِ) هژده . هشتده : در هشده هزار عالم کس را نیافتند که یک شربت از او درکشد. (تذکرةالاولیاء عطار).
صحبت پاشیدهلغتنامه دهخداصحبت پاشیده . [ ص ُ ب َ ت ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صحبت تمام شده . محفل از هم گسیخته : گوشه گیری با حضور دل عجایب دولتی است دانه ٔ دام هما کن صحبت پاشیده را.محسن تأثیر.
پشکیدنواژهنامه آزادپِشْکیدن [گویش همدانی] :پاشیده شدن ، به شدت پاشیده شده . (همدانی) پاشیده شدن قطرۀ آب.
بازپاشیدهلغتنامه دهخدابازپاشیده . [ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) از هم پراکنده . از هم جدا شده . پریش : بازپاشیده از هم . (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 205).
صحبت پاشیدهلغتنامه دهخداصحبت پاشیده . [ ص ُ ب َ ت ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صحبت تمام شده . محفل از هم گسیخته : گوشه گیری با حضور دل عجایب دولتی است دانه ٔ دام هما کن صحبت پاشیده را.محسن تأثیر.