پالاپاللغتنامه دهخداپالاپال . (ص مرکب ، اِ مرکب ) در فرهنگ اسدی چاپ ... پاول هورن آمده است : چیزی بود که سخت پاینده بود تازیش سیّال بود. دقیقی گفت : بفر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت زمانه ای که پرآشوب بود و پالاپال .و در ذیل آن نسخه بدلی «بود پالاپال » آورده است
پالاپالفرهنگ فارسی عمید۱. جستجو؛ کاوش.۲. جستجو و کاوش میان چیزهای پراکنده و درهمریخته.۳. درهمریختگی؛ شورش؛ آشوب: ◻︎ به فرّ و هیبت شمشیر تو قرار گرفت / زمانهای که پرآشوب بود و پالاپال (دقیقی: ۱۰۳).
هلال هلاللغتنامه دهخداهلال هلال . [ هَِ هَِ ] (ص مرکب ) لخت لخت . پاره پاره . (غیاث ). قاچ قاچ : اگر ز سنگ حوادث شود هلال هلال صدا بلند نگردد ز جام درویشان .صائب .
هلال بن هلاللغتنامه دهخداهلال بن هلال . [ هَِ ل ِ ن ِ هَِ ] (اِخ ) از مترجمان و نویسندگان دوره ٔ عباسی است . (سبک شناسی ج 1 ص 153).
حلائللغتنامه دهخداحلائل . [ ح َ ءِ ] (ع ص ،اِ) ج ِ حلیل . (ترجمان علامه ). || ج ِ حلیلة. (دهار) : و حلائل ابنائکم . (قرآن 23/4).
حلاحللغتنامه دهخداحلاحل . [ ح َ ح ِ ] (اِ) بر وزن جلاجل ، نوعی از پیاز صحرایی است . (برهان ) (از آنندراج ).
پالاپالیلغتنامه دهخداپالاپالی . (حامص مرکب ) یا بالابالی . هیاهو. داد وبیداد. داد و فریاد. شور و شغب . جنگ و چلب : پس چون این پسر بیامد از این کنیز [ یعنی اسماعیل از هاجر ] ساره را خشم آمد و رشک زنانش بجنبید و شکیبائی نتوانست کردن جنگ و پرخاش اندر گرفت ، و پالاپالی کردن ،
پالاللغتنامه دهخداپالال . (ص ، اِ) پالوده بود سخت و دیگر چیزی بود سخت پاینده . ظاهراً این صورت تصحیف و تحریفی است از پالاپال .
پالایاللغتنامه دهخداپالایال . (ص مرکب ، اِ مرکب ) پالوده سخت . (اوبهی ). چیزی بود سخت پاینده . (اوبهی ). و شعوری سخت تابنده و هم بمعنی سیّال و میّال گفته است و ظاهراً مصحف پالاپال است .
بالاباللغتنامه دهخدابالابال . (اِ) سخنی که فهمیده نشود. بلبله : مباش کم ز کسی کو سخن نداند گفت ز لفظ معنی باید همی نه بالابال . عنصری .مراد این است که گنگ نیز با اشارت و سخن نامفهوم مراد خویش فهماند و سخن غضائری تنها بلبله و بی معنی ا
پرآشوبلغتنامه دهخداپرآشوب . [ پ ُ ] (ص مرکب )پرفتنه . پرغوغا. پُر از جنگ . بس آشفته : جهان خانه ٔ دیو بدپیکر است سرائی پرآشوب و دردسر است . اسدی (گرشاسبنامه ص 437).بچشم عقل در این رهگذار پرآشوب ج
هیبتلغتنامه دهخداهیبت . [ هََ ب َ ] (ع اِ) هیبة. ترس و بیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : صورت خشمت ار ز هیبت خویش ذره ای را به خاک بنمایدخاک دریا شود بسوزد آب بفسرد آفتاب و بشجاید. دقیقی .کجا حمله ٔ او بود چه کوهی چه مصافی
پالاپالیلغتنامه دهخداپالاپالی . (حامص مرکب ) یا بالابالی . هیاهو. داد وبیداد. داد و فریاد. شور و شغب . جنگ و چلب : پس چون این پسر بیامد از این کنیز [ یعنی اسماعیل از هاجر ] ساره را خشم آمد و رشک زنانش بجنبید و شکیبائی نتوانست کردن جنگ و پرخاش اندر گرفت ، و پالاپالی کردن ،