پالاییدنلغتنامه دهخداپالاییدن . [ دَ ] (مص ) پالوده شدن . صافی شدن : و خلاصه ٔ طعام بر بالای معده قرارگیرد و هرچه کثیف و تباه باشد بگذارد و غایط گردد وآن چیزهای لذیذ را از جگر بمعده رساند تا جگر مر آن را خون کند و بپالاید و لطیف گردد. (قصص الانبیاء). || زیاده کردن و زی
پالاییدنفرهنگ فارسی عمید۱. صاف کردن؛ صافی کردن.۲. بیختن.۳. مصدر لازم) تراویدن: ◻︎ چو نمدار جامه که بدهیش تاب / بیفشاریش زو بپالاید آب (اسدی: ۱۴۰).
پالائیدنلغتنامه دهخداپالائیدن . [ دَ ] (مص ) صافی کردن . صاف نمودن . (برهان ).پالودن . پالیدن . || بیختن : همی پالید خون از حلقه ٔ تنگ زره بیرون برآن گونه که آب نار پالائی به پرویزن . (شهاب مؤید نسفی از المعجم ). || ترابیدن . تراویدن . (فرهنگ اسدی )
refiningدیکشنری انگلیسی به فارسیتصفیه، پالودن، خالص کردن، تصفیه کردن، تصحیح کردن، پالاییدن، تهذیب کردن
refinesدیکشنری انگلیسی به فارسیتصفیه می کند، پالودن، خالص کردن، تصفیه کردن، تصحیح کردن، پالاییدن، تهذیب کردن
پالافرهنگ فارسی عمید١. = پالاییدن۲. پالاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بادهپالا، ترشیپالا، خونپالا.
بالاییدنلغتنامه دهخدابالاییدن . [ دَ ] (مص ) پالانیدن . (ناظم الاطباء)، افزودن . رجوع به پالاییدن شود.- بربالاییدن ؛ تحریک کردن . برانگیختن . (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف بربالانیدن است . رجوع به بالانیدن و رجوع به اشباب شود.
پالانیدنلغتنامه دهخداپالانیدن . [ دَ ] (مص ) افزودن ؟ : همچنانکه باغبان زردآلوی تلخ را می برد و بر جای آن قیسی شیرین بپالاند و افزون کند. (معارف بهاءالدین ولد). و در برهان پالاییدن بدین معنی آمده است . || فشردن . (تتمه ٔ برهان ).