پالکیفرهنگ فارسی عمیددو صندق چوبی روباز که سابقاً به دو پهلوی اسب یا قاطر میبستند و دو تن مسافر در آن مینشستند؛ کجاوۀ بیسقف.
شمارندهaliquot partواژههای مصوب فرهنگستانمقسومعلیهی که یک عدد صحیح را به اجزای برابر، بدون باقیمانده، تقسیم میکند
حلقچیلغتنامه دهخداحلقچی . [ ح َ ق َ ] (اِ) نوعی از زولوبیا. زلیبایی که بیک حلقه باشد و آنرا بهفت رنگ میکنند. (شرفنامه ٔ منیری ). حلوایی است که آنرا زلیبیا گویند و بعربی زلابیه خوانند. (برهان ). حلوایی است که بعربی زلابیه گویند و حالا در بیشتر جاها زلبیا گویند : در ا
حلقیلغتنامه دهخداحلقی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حلق . حروف حلقی و آن شش حرف است : همزه ، هاء، عین ، حاء، غین ، خاء. (آنندراج ). رجوع به حلق شود. || مشتی که بر گلو و زیر زنخ زنند و آنرا دوکارد و دوکاردی نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || نغمه ٔ حلقی ؛ مقابل صناعی یا نغمه ٔ صناعی نغمه ای ک
چالکیلغتنامه دهخداچالکی . (اِخ ) دهی است از بخش ایزه شهرستان اهواز که در 15 هزارگزی باختر ایزه واقع شده . جلگه ای است گرمسیر و 117 تن سکنه دارد. آبش از چاه و قنات و محصولش غلات و تریاک و حبوبات است و شغل اهالی زراعت و گله داری
چالکیلغتنامه دهخداچالکی . (اِخ ) دهی است از دهستان سدن رستاق بخش مرکزی شهرستان گرگان که در 11 هزارگزی باختر گرگان واقع شده .دشتی است معتدل و مرطوب و مالاریائی که 215 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصولش برنج ، غلات ، لبنیات و تو
هم پالکیلغتنامه دهخداهم پالکی . [ هََ ل َ ] (ص مرکب ) دو تن که دارای افکار و اندیشه های مشابه اند و یک شیوه زندگی کنند. جور. مناسب .
هم پالکیفرهنگ فارسی معین( ~. ل ) (ص .) = هم پالگی : 1 - (عا.) کسی که با دیگری در یک پالکی و کجاوه نشیند. 2 - (کن .) کسانی که با هم جور و مناسب اند، هم ردیف .
کهارلغتنامه دهخداکهار. [ ک َ ] (اِخ ) قومی از هنود که پالکی یا تخت و امثال آن را بردارد، و فارسیان به تشدید استعمال نمایند. (آنندراج ) : تا کرده رو بر پالکی کرده ست جا در پالکی بنشسته چون در پالکی نه چرخ کهار آمده .ملاطغرا (از آنندراج ).</
نالکیلغتنامه دهخدانالکی .[ ل ِ ] (هندی ، اِ) مأخوذ از هندی ، پالکی و قسمی ازکجاوه ٔ روباز. (ناظم الاطباء). رجوع به پالکی شود.
هم پالکیلغتنامه دهخداهم پالکی . [ هََ ل َ ] (ص مرکب ) دو تن که دارای افکار و اندیشه های مشابه اند و یک شیوه زندگی کنند. جور. مناسب .
هم پالکیفرهنگ فارسی معین( ~. ل ) (ص .) = هم پالگی : 1 - (عا.) کسی که با دیگری در یک پالکی و کجاوه نشیند. 2 - (کن .) کسانی که با هم جور و مناسب اند، هم ردیف .