پالیدهلغتنامه دهخداپالیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) صاف شده و صاف کرده و خلاصه . زر پالیده ؛ زر خلاص . || افزوده . (برهان ). شاید صورتی یا تصحیفی از بالیده . || جستجو کرده . تفحص کرده . (برهان ).
پالیدهraffinate, good oilواژههای مصوب فرهنگستاندر فرایند پالایش با حلاّل، آن بخش از مخلوط مایعِ آموده (treated) که نامحلول باقی میماند و با حلاّل جدا نمیشود
الدةلغتنامه دهخداالدة. [ اَ ل ِدْ دَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لَدود و لَدید. (منتهی الارب ). ج ِ لَدود. (از اقرب الموارد). و ج ِ لدید. (ذیل اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به لدود و لدید شود.
الدةلغتنامه دهخداالدة. [ اِ دَ ] (ع اِ) ج ِ وَلَد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به ولد شود.
الذةلغتنامه دهخداالذة. [ اَ ل ِذْ ذَ ] (ع ص ، اِ) آنان که لذتهای خود را گیرند. (منتهی الارب ). مردمی که لذت خویش را گیرند. (از اقرب الموارد).
علدةلغتنامه دهخداعلدة. [ ع َ دَ ] (اِخ ) نام جایگاهی است ، و در شعر هذیل آمده است . (از معجم البلدان ).
پالیدهخوارfilter feederواژههای مصوب فرهنگستاناندامگانی که غذای خود را ازطریق پالایش آب دریا تأمین میکند
پالیدهخواریfilter feedingواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای تغذیه که در آن اندامگانها غذای خود را ازطریق پالایش آب دریا تأمین میکنند
روغنزیتون پالیدهrefined olive oilواژههای مصوب فرهنگستانروغنزیتون حاصل از پالایش روغن زیتون بکر بهنحویکه ساختار تریگلیسریدی آن تغییر نکرده باشد
غذای پالیدهrefined foodواژههای مصوب فرهنگستانغذای فراوریشدهای که در طی فراوری، بخشی از مواد مغذی خود را از دست میدهد
نفت پالیدهrefined oil, burning oilواژههای مصوب فرهنگستاننفت خام پالایششده که برای مصارف خانگی و صنعتی از آن استفاده میشود
روزنکتبارانPoriferaواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از جانوران آبزی غالباً دریازی پالیدهخوار که استخوانبندی آنها از رشتههای کلاژنی و سوزنههای (spicules) کلسیمی یا سیلیسی تشکیل شده است و یاختههای تخصصی آنها بهصورت بافت سازماندهی نشده است متـ . اسفنجتباران Spongiaria
آبششپاویسانBranchiopodaواژههای مصوب فرهنگستانردهای از سختپوستوندان که در آبهای شیرین زندگی میکنند و پالیدهخوار هستند؛ اعضای این رده بدنی پهن و ضمائم تنهای برگشکل دارند و پیشران (coxa) آنها دارای روپایۀ (epipodite) پهنی است که بهعنوان آبشش (gill) عمل میکند
پالیدنلغتنامه دهخداپالیدن . [ دَ ] (مص ) کاوش کردن . جستجو کردن . تفحص کردن . جستن . || دیدن . (جهانگیری ). || صافی کردن . تصفیه کردن : پالیدن زر را؛ خالص کردن آن از خَبث . (زمخشری ). || زهیدن . تراویدن : چو دید آن برو چهره ٔ دلپذیرز پستان مادر بپالید شیر. <p
ابومحمدلغتنامه دهخداابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) جریری . عطار نیشابوری در تذکرةالاولیاء آرد: آن ولی ّ قبه ٔ ولایت آن صفی کعبه ٔ هدایت آن متمکن عاشق آن متدین صادق آن در مشاهده بصیری شیخ وقت ابومحمد جریری رحمةاﷲ علیه ، یگانه وقت بود برگزیده ٔ زمانه در میان اقران واقف بود و بر دقائق طریقت
پالیدهخوارfilter feederواژههای مصوب فرهنگستاناندامگانی که غذای خود را ازطریق پالایش آب دریا تأمین میکند
پالیدهخواریfilter feedingواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای تغذیه که در آن اندامگانها غذای خود را ازطریق پالایش آب دریا تأمین میکنند
پنیر فراپالیدهultrafiltration cheeseواژههای مصوب فرهنگستانپنیری که از شیر افشرده تولید شود و پس از انعقاد آن نیاز به جدا کردن آب پنیر نباشد
روغنزیتون پالیدهrefined olive oilواژههای مصوب فرهنگستانروغنزیتون حاصل از پالایش روغن زیتون بکر بهنحویکه ساختار تریگلیسریدی آن تغییر نکرده باشد
غذای پالیدهrefined foodواژههای مصوب فرهنگستانغذای فراوریشدهای که در طی فراوری، بخشی از مواد مغذی خود را از دست میدهد
نفت پالیدهrefined oil, burning oilواژههای مصوب فرهنگستاننفت خام پالایششده که برای مصارف خانگی و صنعتی از آن استفاده میشود