پالیزفرهنگ فارسی عمید۱. باغ؛ بوستان؛ پالیزگاه: ◻︎ به پالیز بلبل بنالد همی / گل از نالهٴ او ببالد همی (فردوسی۴: ۱۵۸۵).۲. کشتزار.۳. زمینی که در آن خیار، خربزه، هندوانه، و امثال آنها کاشته باشند؛ باغتره.
پالیزلغتنامه دهخداپالیز. (اِ) فالیز. جالیز. باغ . بوستان . گلستان : بپالیز چون برکشد سرو شاخ سر تاج خسرو برآید ز کاخ . فردوسی .یکی شارسان گردش اندر فراخ پر ایوان و میدان و پالیز و کاخ . فردوسی .بدو
پالیزفرهنگ فارسی معین( اِ.) 1 - باغ ، بوستان . 2 - کشتزار. 3 - زمینی که در آن خربزه ، خیار و مانند آن بکارند.
نوار دگرنامalias bandواژههای مصوب فرهنگستانمؤلفههایی از نشانک/ سیگنال که محتوای بسامد اولیۀ آنها خارج از پهنای نوار نایکوئیست (nyquist bandwidth) است، ولی براثر نمونهبرداری بر روی نوار گذر (pass band) افتاده است
صافی دگرنامalias filter, antialias filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی که قبل از نمونهبرداری به کار میرود تا بسامدهای ناخواستهای که در نتیجۀ نمونهبرداری امکان دگرنامی دارند حذف شوند
اطلس حریقfire atlasواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ منسجمی از نقشهها و نمودارها و آمارهای مربوط به آتشسوزیها که مبنای برنامۀ مقابله با آتش قرار میگیرد
اطلس زبانیlinguistic atlasواژههای مصوب فرهنگستانگونهای کتاب مرجع حاوی اطلاعاتی درباره پراکندگی زبانهای جهان متـ . اطلس زبانها
پالیزبانلغتنامه دهخداپالیزبان . (اِ مرکب ، ص مرکب ) باغبان . بستان بان . بوستان بان . نگاهدارنده ٔ فالیز. دهقان . (برهان ). دهقان صاحب کشت . ناطور. نگاهبان فالیز. پالیزوان . (رشیدی ). فالیزبان . جالیزبان . دشت بان و گاه کنایه از ذات باریتعالی باشد : چرا گشت باید همی زا
پالیزبانیلغتنامه دهخداپالیزبانی . (حامص مرکب ) باغبانی . بوستان بانی : بدو گفت بهرام کای روزبه ترا دادم این مرز و این بوم و ده همیشه جز از میزبانی مکن بر این باش و پالیزبانی مکن .فردوسی .
پالیزگاهلغتنامه دهخداپالیزگاه . (اِ مرکب )جالیز.فالیز.پالیز. پالیززار. مِبطخه : مگر دیوانه ای می شد براهی سر خر دید در پالیزگاهی .عطار (از اسرارنامه ).
پالیزوانلغتنامه دهخداپالیزوان . (اِ مرکب ) پالیزبان : نوبتی پالیزوان و نوبتی سرو سهی نوبتی روشن چراغ و نوبتی گاویزنه . منوچهری .و رجوع به پالیزبان شود.
پالیزبانلغتنامه دهخداپالیزبان . (اِ مرکب ، ص مرکب ) باغبان . بستان بان . بوستان بان . نگاهدارنده ٔ فالیز. دهقان . (برهان ). دهقان صاحب کشت . ناطور. نگاهبان فالیز. پالیزوان . (رشیدی ). فالیزبان . جالیزبان . دشت بان و گاه کنایه از ذات باریتعالی باشد : چرا گشت باید همی زا
پالیزبانیلغتنامه دهخداپالیزبانی . (حامص مرکب ) باغبانی . بوستان بانی : بدو گفت بهرام کای روزبه ترا دادم این مرز و این بوم و ده همیشه جز از میزبانی مکن بر این باش و پالیزبانی مکن .فردوسی .
پالیزگاهلغتنامه دهخداپالیزگاه . (اِ مرکب )جالیز.فالیز.پالیز. پالیززار. مِبطخه : مگر دیوانه ای می شد براهی سر خر دید در پالیزگاهی .عطار (از اسرارنامه ).
پالیزوانلغتنامه دهخداپالیزوان . (اِ مرکب ) پالیزبان : نوبتی پالیزوان و نوبتی سرو سهی نوبتی روشن چراغ و نوبتی گاویزنه . منوچهری .و رجوع به پالیزبان شود.