پاچه خیزکفرهنگ فارسی معین( ~. زَ) (اِمر.) 1 - نوعی بازی با آتش . 2 - نوعی فشفه که به دور خود می چرخد، پاچه گزک ، پاچه خزک .
پایة تیرک دهانهhatch carrier, hatch socket, beam socket, hatch beam shoeواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پایههای دو طرف انبار که تیرکهای دهانه را نگه میدارد
پایۀ دستگاه شمارbase of a number systemواژههای مصوب فرهنگستاندر یک دستگاه شمار، عددی طبیعی و بزرگتر از یک که هر عدد طبیعی برحسب توانهای آن با ضرایب صحیح نامنفی نوشته میشود متـ . پایۀ دستگاه اعداد
پایۀ فضای بُرداریbasis of a vector spaceواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای خطی مستقل در یک فضای بُرداری که فضا را تولید میکند
آگهی پیشنماpop-over advertisement, pop-over adواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آگهی که در صفحۀ وِب پیش روی کاربر ظاهر میشود و روی بخشی از صفحۀ جاری را میگیرد
زبانهای هستهآغازhead-first languages, head-initial languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در ابتدای آن قرار میگیرد
خیزکلغتنامه دهخداخیزک . [ زَ ] (اِ) نام جانوری است که آنراشب خیزک و پاچه خیزک نیز میگویند. (یادداشت مؤلف ).
پاچهلغتنامه دهخداپاچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) (از: پا، رِجل + چه ، ادات تصغیر) پای از زانو تا بسرپنجه . کُراع . پایچه . (مهذب الاسماء). || پای خرد : زهر دارد در درون در پاچه مار گرچه دارد از برون نقش و نگار. <p class="aut
پاچهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا.۲. پای پختهشدۀ گوسفند، بز، یا گاو که لزج و مولد خون است و برای اشخاص کمبنیه، لاغر، و مبتلایان به امراض ریه نافع است.۳. قسمت پایین شلوار.
پاچهفرهنگ فارسی معین(چِ) (اِمصغ .) 1 - ساق پا. 2 - از زانو تا سر سم پای گوسفند و گاو. 3 - خوراکی که از دست و پای گوسفند درست کنند. 4 - یکی از دو لنگة شلوار. 5 - لبة پایینی شلوار. ؛ ~ کسی را گرفتن بی جهت کسی را آزار دادن .
دستپاچهلغتنامه دهخدادستپاچه . [ دَ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) عجول . (ناظم الاطباء). تند. عَجِل . عَجلان . شتابزده . شتابان در کاری . أعجل . (یادداشت مرحوم دهخدا).- امثال : آدم دستپاچه کار را دو بار می کند .<b
خرپاچهلغتنامه دهخداخرپاچه . [ خ َ چ َ / چ ِ] (اِ مرکب ) بچه ٔ خر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شاید از لغات فارسی مصطلح بین هندیان فارسی زبان باشد.
کله پاچهلغتنامه دهخداکله پاچه . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) کله پاچه از هر حیوانی . (ناظم الاطباء). مجموع سر و پاچه های حیوان (مانند گوسفند). (فرهنگ فارسی معین ).- کله پاچه شدن ؛ مضطرب و
کوتاه پاچهلغتنامه دهخداکوتاه پاچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) به معنی کوتاه پای است که جانور شبیه گوزن است . (برهان ). نام جانور صحرایی که به قامت گوسفند یاکلان تر از آن باشد مانند گوزن . (آنندراج ). و رجوع به کوتاه پا و کوته پا و کوته پاچه شود. || (ص مرکب ) شخصی را
کوته پاچهلغتنامه دهخداکوته پاچه . [ ت َه ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) مخفف کوتاه پاچه است که جانور شبیه به گوزن است . (برهان ). || (ص مرکب ) مرادف کوتاه بال و به معنی کوتاه قد، او را چل مردنیز خوانند. (آنندراج ؛ ذیل کوتاه پاچه ) : ز کوته پا