پاکبازلغتنامه دهخداپاکباز. (نف مرکب ) مقامری که هرچه دارد بازد. آنکه هرچه دارد بازد : ور همی چون عشق خواهی عقل خود را پاکبازنصفئی پرکن بدان پیر دوالک باز ده . سنائی . || آنکه در بازی دَغل نکند.مراقب حریف : <br
پاکبازفرهنگ نامها(تلفظ: pāk bāz) ویژگی آن که حاضر است در راه هدف همه چیز خود را از دست بدهد ؛ (به مجاز) فداکار و از خودگذشته.
اکباشلغتنامه دهخدااکباش . [ اَ ] (ع ص ) ثوب اکباش ؛ جامه ای که رشته اش دوباره ریسند. (ناظم الاطباء). جامه ٔ هیچکاره . (ناظم الاطباء). || (اِ) ج ِ کَبْش . (منتهی الارب ). ج ِ کبش به معنی قچقار است و آن در سال چهارم باشد. (آنندراج ). ج ِ کَبْش . (اقرب الموارد). و رجوع به کَبْش شود.
عکباشلغتنامه دهخداعکباش . [ ع ِ ] (ع اِ) آهو که نخستین شاخ برآورده باشد. (منتهی الارب ). آهو که ابتدای برآمدن شاخش باشد پیش از آنکه بلند گردد. (از اقرب الموارد).
اقباسلغتنامه دهخدااقباس . [ اِ ] (ع مص ) زیرک و دانا گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). علم آموزانیدن کسی را. (آنندراج ). || زیرک و دانا گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آگاهانیدن . || آتش دادن . || آتش جهت کسی جستن . || فایده دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
اکبشلغتنامه دهخدااکبش . [ اَ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ کَبش . (از اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ کَبش ، به معنی قچقار. (آنندراج ) (یادداشت مؤلف ). و رجوع به کبش شود.
پاکبازیلغتنامه دهخداپاکبازی . (حامص مرکب ) عمل آنکس که هرچه دارد در قمار و عشق و یا در هواهای دیگر دهد و از ناداشت نیندیشد : پاکبازی دوست داری در سخا با دوستان بر دل صافی زنی چون پیر صافی با مرید. سوزنی .عشق و مستوری بهم دورند و راه پ
جان بیرون شدنلغتنامه دهخداجان بیرون شدن .[ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جان دررفتن . مردن : چه سود آب فرات آنگه که جان تشنه بیرون شدچو مجنون پاکباز افتاد لیلی درمیان آمد.سعدی .
نقش نگریستنلغتنامه دهخدانقش نگریستن . [ ن َ ن ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) نقش خواندن . در قمار مراقب بازی حریف بودن . حریف قمار شدن : نقش فلک چو می نگری پاکباز شوزیرا که مهره دزد حریفی است بس دغا.سراج الدین قمری .
پاکبازیلغتنامه دهخداپاکبازی . (حامص مرکب ) عمل آنکس که هرچه دارد در قمار و عشق و یا در هواهای دیگر دهد و از ناداشت نیندیشد : پاکبازی دوست داری در سخا با دوستان بر دل صافی زنی چون پیر صافی با مرید. سوزنی .عشق و مستوری بهم دورند و راه پ