بازتاب عُقزنیgag reflexواژههای مصوب فرهنگستانواکنش غیرارادی نوزاد هنگامی که یک شیء سفت به بخش پسین دهان او برخورد میکند
پیچاقچیلغتنامه دهخداپیچاقچی . (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش صائین دژ شهرستان مراغه . واقع در 23هزارگزی جنوب خاوری صائین دژ و 15هزارگزی خاور راه ارابه رو صائین دژ به تکاب . کوهستانی ، معتدل . دارای 21
حاکیلغتنامه دهخداحاکی . (ع ص ) نعت فاعلی از حکایت . حکایت کننده . روایت کننده . نقل آورنده . گزارنده . ناقل . محدث . راوی . خبرگزار. آگاهی دهنده . نقل کننده . ج ، حکاة.- حاکی از ؛ دلیل بر. حاکی از فلان امر بودن ؛ انباء از آن یعنی معنی و فحوی و مستنبط از آن این است
پاکیلغتنامه دهخداپاکی . (حامص ) طهارت . (برهان ). طُهر. طیب . پاکیزگی . مقابل پلیدی . || قُدس : نخست از جهان آفرین کرد یادخداوند خوبی و پاکی و داد. فردوسی . || بی غشی . صفا. (برهان ). صفوت . ویژگی .بی آمیغی . خلوص
پاکیفرهنگ فارسی عمید۱. پاک بودن؛ پاکیزگی: ◻︎ شب سیاه بدان زلفکان تو ماند / سپیدروز به پاکی رخان تو ماند (دقیقی: ۹۷).۲. [مجاز] پاکدامنی؛ عفت.۳. (اسم) [قدیمی] استره؛ تیغ سرتراشی.۴. (اسم) چاقوی کوچکی که هنگام حجامت و خون گرفتن پوست بدن را با آن خراش میدهند.
پاکیsobrietyواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن فرد ضمن رعایت اصول خودیابی از مصرف مواد و الکل پرهیز میکند
دامن پاکیلغتنامه دهخدادامن پاکی . [ م َ ] (حامص مرکب ) عمل دامن پاک . کیفیت و چگونگی دامن پاک . عفت و صلاح : بدامن پاکی دین پرورانت بصاحب سری پیغمبرانت .نظامی .
خط پاکیلغتنامه دهخداخط پاکی . [ خ َطْ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی که بعد از فراغ از محاسبه بدست دهند و آنرا مفاصا نیز خوانند و در هندوستان به فارغ خطی شهرت دارد و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (آنندراج ) : دلش بود ز آلودگی در شگفت ز آلودگان خط پاکی گرفت .<
ناپاکیلغتنامه دهخداناپاکی .(حامص مرکب ) نادرستی . بداخلاقی . (ناظم الاطباء). خبث .خباثت . بدجنسی . نابکاری . بد سریرتی . شرارت . گربزی بیش از حد : و زنان ناقص عقل و دینند، از ناپاکی هر چه خواهند بکنند. (اسکندرنامه نسخه ٔ خطی ).خاقانیا به عبرت ناپاکی فلک برخاک آن
پاکیلغتنامه دهخداپاکی . (حامص ) طهارت . (برهان ). طُهر. طیب . پاکیزگی . مقابل پلیدی . || قُدس : نخست از جهان آفرین کرد یادخداوند خوبی و پاکی و داد. فردوسی . || بی غشی . صفا. (برهان ). صفوت . ویژگی .بی آمیغی . خلوص
پاکیفرهنگ فارسی عمید۱. پاک بودن؛ پاکیزگی: ◻︎ شب سیاه بدان زلفکان تو ماند / سپیدروز به پاکی رخان تو ماند (دقیقی: ۹۷).۲. [مجاز] پاکدامنی؛ عفت.۳. (اسم) [قدیمی] استره؛ تیغ سرتراشی.۴. (اسم) چاقوی کوچکی که هنگام حجامت و خون گرفتن پوست بدن را با آن خراش میدهند.