پایزهلغتنامه دهخداپایزه . [ زَ / زِ ] (اِ) حکمی باشد که ملوک به کسی دهند تا مردم اطاعت آن کس کنند. (برهان ). پایژه . و رشیدی در ذیل لغت پایژه گوید: «و بزبان مغول سکه ای که مغول بحکام میدادند و آن سکه ای بود که برای امرای کلان بصورت شیر و برای وسط صورت دیگر و ب
پایزهلغتنامه دهخداپایزه . [ ی ِ زَ / زِ ] (اِ مصغر) (مرکب از پای بمعنی بهره و حصه و بخش و ایزه علامت تصغیر) پاچه . پازه . رجلان . ریسمانی که بر دامن خیمه و سراپرده تعبیه نمایند و آنرا به میخ بزمین استوار کنند. (جهانگیری ). رجوع به پایژه شود.
پایزهفرهنگ فارسی عمید۱. طناب خیمه که آن را بر روی زمین به میخ یا چیز دیگر ببندند.۲. چیزی که عنان اسب را به آن ببندند.
پایزهفرهنگ فارسی عمیددر دورۀ مغول، سکه یا نشان که از نقره یا طلا میساختند و بر آن نام پادشاه یا علامت دیگر نقش بود و از طرف پادشاهان به رسم تشویق یا به منزلۀ فرمان انتصاب به امرا و حکام و فرماندهان قشون اعطا میشد.
حجهلغتنامه دهخداحجه . [ ح َج ْ ج َ ] (اِخ ) قصبه ٔ کوچکی است در یمن که مرکز قضائی موسوم بهمین اسم میباشد و آن در جهت شمالی حجه واقع است . رجوع بماده ٔ قبل شود.
حجةلغتنامه دهخداحجة. [ ح َ / ح ِج ْ ج َ ] (ع اِ) مهره ای است یا دانه ٔ مروارید که در گوش آویزند. || حجةاﷲ لاافعل کذا؛ سوگندی است عرب را.
حجةلغتنامه دهخداحجة. [ ح َج ْ ج َ ] (اِخ ) کوهی در یمن که شهری به همان نام در آن هست . (معجم البلدان ). شمس الدین سامی گوید: قضائی است در ولایت یمن در منتهای شمال غربی از سنجاق صنعاء از جانب شمال شرقی با اراضی غیرمضبوطه از طرف مغرب با دو قضای ابوعریش و لحیه از سنجاق حدیده ، و از جهت جنوب هم
حجةلغتنامه دهخداحجة. [ ح َج ْ ج َ ] (ع اِ) سال . (ترجمان عادل بن علی ). || مهره و یا دانه ٔ مروارید که در گوش آویزند و بکسر هم آمده است . (منتهی الارب ). || نرمه ٔ گوش . || یک بار حج کردن . (ناظم الاطباء).- ذوالحجة ؛ ماه دوازدهم سال قمری . ج ،ذوات الحجة. رجوع به ذ
حجةلغتنامه دهخداحجة. [ ح َج ْ ج َ ] (ع اِ) نرمه ٔ گوش . ج ، حِجَج . || سال . || یکبار حج کردن . (غیاث ).
پائیزهلغتنامه دهخداپائیزه . [ زَ / زِ ] (مغولی ، اِ) پایزه . فرمانی بود که پادشاهان به کسی میدادند تا به هر جای که رود همه فرمانبردار وی باشند. برای شواهد رجوع به کلمه ٔ پایزه شود. و در کتب ، پائیزه به این معنی دیده نشد و بمتابعت فرهنگ نویسان ضبط کردیم .
پایژهلغتنامه دهخداپایژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ) پایزه . بزبان مغول سکه ای که مغول بحکام میدادند و آن سکه ای بود که برای امرای کلان بصورت شیر و برای وسط صورت دیگر و برای فروتر از آن صورت دیگر می ساختند. چون کسی را میفرستادند در حضور خود سکه را فراخور مرتبه ٔ او میزد
رجلانلغتنامه دهخدارجلان . [ رِ ] (ع اِ) به صیغه ٔ تثنیه ، یعنی دوپا. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پاچه . پایزه . پازه . || دو پارچه از زیر جامه . (ناظم الاطباء).