lastsدیکشنری انگلیسی به فارسیطول می کشد، طاقت، طول کشیدن، دوام داشتن، دوام کردن، به درازا کشیدن، پایستن
آخر مرةدیکشنری عربی به فارسیبازپسين , پسين , اخر , اخرين , اخير , نهاني , قطعي , دوام داشتن , دوام کردن , طول کشيدن , به درازا کشيدن , پايستن
دوام کردنلغتنامه دهخدادوام کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاییدن . پایستن . پایدارماندن . پایداری کردن . (یادداشت مؤلف ) : آن بوی گل و سنبل و نالیدن بلبل خوش بود دریغا که نکردند دوامی . سعدی .|| مداومت کردن : کرز؛ دوام کردن بر خوردن ق