پخچلغتنامه دهخداپخچ . [ پ َ ] (ص ) پخج . پخش . پخت . پهن . کوفته .پهن شده . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). || پست . || پژمرده . (غیاث اللغات ).- پخچ شدن ؛ پهن شدن بر اثر ضربه ای . پهن و با زمین یکسان شدن چیزی با فشاری . بواسطه ٔ فشاری از صورت نخستین گشتن و
پخچفرهنگ فارسی عمیدپخششده؛ پهن؛ کوفته؛ لهشده: ◻︎ ز زیر گرز تو دانی که چون جهد دشمن / به چهره زرد و به تن پخچ گشته چون دینار (کمالالدین اسماعیل: ۳۹).
پخچفرهنگ فارسی معین(پَ) 1 - (اِمص .) ضعیف شدن . 2 - رنجور و غمگین شدن . 3 - (ص .) پژمرده . 4 - ناقص .
پخچودنلغتنامه دهخداپخچودن . [ پ َ دَ ] (مص ) پخچ شدن . کوفته شدن . پهن شدن . پخچیدن : چو خارپشت که گشتم ز تیر بارانش که موی بر تن صبرم ز زخم او پخچود. جمال الدین عبدالرزاق (از شعوری ).|| مضایقه و دریغ داشتن . (فرهنگ رشیدی در ذیل لغت
پخچودهلغتنامه دهخداپخچوده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پخچیده . پخش و برابر با زمین شده . پهن و پخش گردیده . کوفته . کوفته شده .
پخچیدنلغتنامه دهخداپخچیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) کوفته شدن . پهن گردیدن . (برهان ). پخشیدن . بپا کوفته شدن . پهن شدن چیزی که به آن ضربی رسیده باشد. پخچودن . پخشودن .
پخچیدهلغتنامه دهخداپخچیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پهن . کوفته شده . پخش و برابر با زمین شده . پخچوده . پهن شده . پهن گردیده : تیغت تن کوهسار انجیده گرزت سر روزگار پخچیده .سراج الدین راجی .
پخشودهلغتنامه دهخداپخشوده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پخچوده . پخچیده . پخشیده . پخچ شده . پهن شده . پخت شده . کوفته شده .
فرمفرهنگ فارسی عمیدغم؛ اندوه؛ دلتنگی: ◻︎ رفت برون میر رسیدهفرم / پخچ شده بوق و دریده علم (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۴).
پهن گشتنلغتنامه دهخداپهن گشتن . [ پ َ گ َ ت َ ](مص مرکب ) پهن گردیدن . گسترده شدن . منبسط شدن . عریض گشتن . پخت شدن . پخچ شدن . رجوع به پهن گردیدن شود.
پخجلغتنامه دهخداپخج . [ پ َ ] (ص ) پهن . پخش . پخچ . پخ : چیزی که بر زمین پهن شده باشد. (اوبهی ) : بینیی پخج بود و روئی زشت چشمی از آتش و رخی ز انگشت . سنائی .ز زیر گرز تو دانی که چون جهد دشمن بچهره زرد و بتن پخج گشته چون دینا
پخچودنلغتنامه دهخداپخچودن . [ پ َ دَ ] (مص ) پخچ شدن . کوفته شدن . پهن شدن . پخچیدن : چو خارپشت که گشتم ز تیر بارانش که موی بر تن صبرم ز زخم او پخچود. جمال الدین عبدالرزاق (از شعوری ).|| مضایقه و دریغ داشتن . (فرهنگ رشیدی در ذیل لغت
پخچودهلغتنامه دهخداپخچوده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پخچیده . پخش و برابر با زمین شده . پهن و پخش گردیده . کوفته . کوفته شده .
پخچیدنلغتنامه دهخداپخچیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) کوفته شدن . پهن گردیدن . (برهان ). پخشیدن . بپا کوفته شدن . پهن شدن چیزی که به آن ضربی رسیده باشد. پخچودن . پخشودن .
پخچیدهلغتنامه دهخداپخچیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پهن . کوفته شده . پخش و برابر با زمین شده . پخچوده . پهن شده . پهن گردیده : تیغت تن کوهسار انجیده گرزت سر روزگار پخچیده .سراج الدین راجی .