پخچیدنلغتنامه دهخداپخچیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) کوفته شدن . پهن گردیدن . (برهان ). پخشیدن . بپا کوفته شدن . پهن شدن چیزی که به آن ضربی رسیده باشد. پخچودن . پخشودن .
خپیدنلغتنامه دهخداخپیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) خمیده شدن . کج گشتن . (ناظم الاطباء). خمیدن . (آنندراج ).
خدنلغتنامه دهخداخدن . [ خ ِ ] (ع اِ) یار. دوست . (دهار) (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از قاموس ). صاحب . صدیق . خَدین . ج ، اخدان ، خدناء : و اتوهن اجورهن بالمعروف محصنات غیر مسافحات و لامتخذات اخدان . (قرآن <span class="hl" dir="
خدینلغتنامه دهخداخدین . [خ َ ] (ع اِ) یار. دوست . (از دهار) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). صدیق . مصاحب . (یادداشت بخط مؤلف ). || معشوق . (از منتهی الارب )(از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به خدن شود.
خدینلغتنامه دهخداخدین . [ خ َدْ دَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ خَدّ است . دو رخ . دو رخساره . (یادداشت بخط مؤلف ).
پخچودنلغتنامه دهخداپخچودن . [ پ َ دَ ] (مص ) پخچ شدن . کوفته شدن . پهن شدن . پخچیدن : چو خارپشت که گشتم ز تیر بارانش که موی بر تن صبرم ز زخم او پخچود. جمال الدین عبدالرزاق (از شعوری ).|| مضایقه و دریغ داشتن . (فرهنگ رشیدی در ذیل لغت