پدلغتنامه دهخداپد. [ پ ُ ] (اِ) پود. حُراق . خف . بد.پیغَه . بَدَه . حَرّاقَه . چوب پوسیده باشد که آتش گیره کنند. (برهان ). و آنرا پود نیز گویند : گر برفکند گرم دم خویش بگوگردبی پود ز گوگرد زبانه زند آتش . منجیک .و رجوع به پده شو
پدربومویژه،پدرانحصاریpatroendemicواژههای مصوب فرهنگستانویژگی عنصری باستانی از یک دولاد محدود و نسبتاً قدیمی که نیای گونههای چندلاد با پراکنش وسیع است
پدر بر پدرلغتنامه دهخداپدر بر پدر. [ پ ِ دَ ب َ پ ِ دَ ] (ق مرکب ) اباً عن جدّ : چو بر خسروی تخت بنشست شادکلاه بزرگی بسر برنهادچنین گفت کز دور چرخ روان منم پاک فرزند نوشیروان پدر بر پدر پادشاهی مراست خور و خوشه و برج ماهی مراست . <p class="author"
پدردارلغتنامه دهخداپدردار. [ پ ِ دَ ] (نف مرکب ) صاحب پدر. دارنده ٔ پدر. || در تداول عامّه ، نجیب . اصیل .
پداگگلغتنامه دهخداپداگگ . [ پ ِ گ ُ ] (فرانسوی ، ص ) معلم و مربی کودکان . دانشمند علوم تربیتی . || فضل فروش .
پدرزن سلاملغتنامه دهخداپدرزن سلام . [ پ ِ دَ زَ س َ ] (اِ مرکب ) دیدار اول که دامادکند از پدر زن در خانه ٔ پدرزن . و این اَدَبی است .
پداگوژیلغتنامه دهخداپداگوژی . [ پ ِ گ ُ ] (فرانسوی ، اِ) (از یونانی پِدُس ، کودک و آگوژِ رهبری ) علم تعلیم و تربیت اطفال . دانش ِ آموزش و پرورش نوجوانان که شامل تعلیم و تربیت اخلاقی ، علمی و بدنی آنان میشود.
سپدلغتنامه دهخداسپد. [ س ِ پ َ ] (اِ) مصحف «سپند». اسپند. اسپندارمذ. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مخفف سپند، ماه دوازدهم از سالهای شمسی . (برهان )(آنندراج ). || نام روز پنجم است از ماههای شمسی ، در این روز فارسیان عید کنند و جشن سازند بنابر قاعده ٔ کلیه که نزد ایشان معتبر است که چون نام ماه
دهیوپدلغتنامه دهخدادهیوپد. [ دَهَْ پ َ ] (فارسی باستان ، اِ مرکب ) دهیوپت . رجوع به دهیوپت شود. || امر به معروف و نهی از منکر. (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
لاسپدلغتنامه دهخدالاسپد. [ س ِ پ ِ ] (اِخ ) اتین دو. طبیعی دان فرانسوی . مولد آژن (1756-1825 م .). وی تاریخ طبیعی بوفون را تکمیل کرده است .
هپدلغتنامه دهخداهپد. [ هََ پ َ ] (اِ) ماله ٔ برزگران . هبد. (ناظم الاطباء). ماله ای باشد که زمین شیار کرده شده را بدان هموار کنند و آن تخته ٔ بزرگی بود. (برهان ).