پدرودلغتنامه دهخداپدرود. [ پ َ / پ ِ ] (اِ) وداع . بدرود. ترک گفتن چیزی و بدین معنی با کردن صرف شود : برآمد خروشیدن کرّنای تهمتن برآورد لشکر ز جای ...پراندیشه جان جهاندار شاه دو فرسنگ با او بیامد براه ورا کرد پدرود و
پدرودفرهنگ فارسی عمید۱. وداع؛ خداحافظی: ◻︎ به پدرود کردن رخ هر کسی / ببوسید با آب مژگان بسی (فردوسی: لغتنامه: پدرود).۲. (صفت) خوش؛ خوشحال.۳. (صفت) تندرست: ◻︎ تو پدرود باش ای جهانپهلوان / که بادی همه ساله پشت گوان (فردوسی۲: ۲/۷۲۵).
خشکسالیdrought, drouthواژههای مصوب فرهنگستاندورهای بلندمدت با وضع هوای خشک نابهنجار که موجب عدم توازن جدی آبشناختی میشود
درودلغتنامه دهخدادرود. [ دُ ] (اِ) (در قدیم با واو مجهول ) چوب و درخت و تخته ، واز این جهت چوب تراش را درودگر گویند. (از برهان ).
درودلغتنامه دهخدادرود. [ دُ ] (اِ) نام روز پنجم از خمسه ٔ مسترقه ٔ سالهای ملکی . (برهان ) (جهانگیری ).
درویتلغتنامه دهخدادرویت . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. واقع در 18 هزارگزی شمال باختری گهواره و 4 هزارگزی جنوب خاوری درنیجه ، با 250 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن م
غزل برداشتنلغتنامه دهخداغزل برداشتن . [ غ َ زَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) غزل سراییدن . غزل گفتن . غزل خواندن : غزل برداشته رامشگر رودکه پدرود ای نشاط و عیش پدرود. نظامی .مطرب از درد محبت غزلی خوش برداشت که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود.<
مودعلغتنامه دهخدامودع . [ دَ ] (ع ص ) اسب آساینده و آسایش جوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پدرود کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). مودعه .
رودبانلغتنامه دهخدارودبان . (ص مرکب ) پاسبان رود. نگهبان و محافظ رود : چو آمد بنزدیک اروندرودفرستاد زی رودبانان درود. فردوسی .چنان خوار برگشت از او رودبان که جان را همی گفت پدرود مان .فردوسی .
وداعلغتنامه دهخداوداع . [ وَ ] (ع مص ) بدرود کردن . (غیاث اللغات از مدار و بهار عجم و کشف و صراح و مزیل ). بدرود نمودن . (آنندراج ). خدانگهداری کردن . خداحافظی کردن . (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) اسم مصدر است تودیع را و آن تفأل است به تن آسانی و راحت که لاحق حال او باشد وقت بازآمدن از سفر. (