پذرفتگاریلغتنامه دهخداپذرفتگاری . [ پ ِ رُ] (حامص مرکب ) قبول . پذرفتاری : از زبان عبدالملک بن نوح پذرفتگاریها کردند و بوفور رعایت و مزید عنایت موعود گردانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || در بیت ذیل این کلمه آمده و چنین مینماید که بمعنی دعا و آفرین و درود یا اعتذار ومع
پذرفتاریلغتنامه دهخداپذرفتاری . [ پ ِ رُ ] (حامص ) ضمان . ضمانت . ذمّه . کفالت . تعهّد. پذیرفتاری . تقبّل . تکفّل . تکفیل . وعد. وَعده . عدة. مطاوعت . قبول . قُبله . عقد. زعامت .
پذیرفتاریلغتنامه دهخداپذیرفتاری . [پ َ رُ ] (حامص ) پذرفتاری . ضمان . (دهار). ضمانت . ذمّه . کفالت . تعهّد. تقبّل . تکفّل . تکفیل . عهد. تعهد. کیانت . کیان . تکافل . پایندانی . (مجمل اللغه ) : چون شب درآمد عثمان سوی علی آمد و گفت باید که این مردمان را بازگردانی علی گفت بر چ
پذیرفتگاریلغتنامه دهخداپذیرفتگاری . [ پ َرُ ] (حامص ) قبول . تعهد. تکفّل . ضمان : عبداﷲبن حازم به خراسان شد از قبل عبداﷲبن زبیر عبدالملک بسیار نامه کرد به عبداﷲ البته قبول نکرد و گفت هفت سال خراسان بتو دهم و پذیرفتگاری کرد البته قبول نکرد و گفت ... (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی
گاریلغتنامه دهخداگاری . (پسوند) مرکب از «گار» مزید مؤخر + «ی » حاصل مصدر. این کلمه به آخر اسم معنی و ریشه ٔ فعل پیوندد و حاصل مصدر یایی سازد:سازگاری : به هر چش رسد سازگاری کندفلک بر ستیزنده خواری کند. نظامی .ز هر طعمه ای خوشگو
دست دادنلغتنامه دهخدادست دادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) مصافحه کردن . تصافح . به رسم مغربیان تصافح کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دست خود را در دست دیگری گذاشتن و فشردن به علامت سلام و دوستی : انوری را خدایگان جهان پیش خود خواند و دست داد و نشست . <p class="author"