پرآهولغتنامه دهخداپرآهو. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرعیب : کسی را کجا دل پرآهو بودروانش ز مستی به نیرو بودبه بیچارگان بر ستم سازد اوی گر از جبرگردن برافرازد اوی . فردوسی .اگر دیر ماند بنیرو شودوزو باغ شاهی پرآهو شود. <p clas
پرآهوفرهنگ فارسی عمیدپرعیب: ◻︎ به گفتار بیبر چو نیرو کنی / روان و خرد را پرآهو کنی (فردوسی: لغتنامه: پرآهو).
رگة زیناسبیsaddle reef, saddle veinواژههای مصوب فرهنگستانکانساری در ستیغ چین طاقدیسی که با لایهبندی هماهنگ است
خفت کوتاهکن گرهکورsheepshank with reefواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خفت کوتاهکن که برای جلوگیری از باز شدن آن در دو سر طناب گره کور میزنند
گراهولغتنامه دهخداگراهو. [ ] (اِخ ) یک فرسخی مشرقی طارم از بلوکات سبعه و از ناحیه ٔ طارم است . (فارسنامه ٔ ناصری ص 218).
عوارلغتنامه دهخداعوار. [ ع ِ / ع َ /ع ُ ] (ع اِ) دریدگی و کفتگی جامه . (منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء). شکاف و پارگی در لباس و پیراهن . (از اقرب الموارد). || عیب . (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): سلعة
ناتندرستلغتنامه دهخداناتندرست . [ ت َ دُ رُ ] (ص مرکب ) بیمار. علیل . (ناظم الاطباء). مریض . رنجور. ناسالم . دردمند. که تندرست و سالم نیست : رسیده به لب جان ناتندرست همی چاره ٔ دردمندان بجست . فردوسی .دگر هر که پیراست و بیکار و سست <br
ناخوبلغتنامه دهخداناخوب . (ص مرکب ) بد. ناخوش . (ناظم الاطباء). ناپسند. ناشایست . (آنندراج ). زشت . کریه . ناپسندیده . پرآهو. عیب ناک . مقابل خوب . رجوع به خوب شود : چنین گفت با رستم اسفندیارکه بر کین طاوس بر خون مار،بریزیم نا خوب و ناخوش بودنه آئین شاها
آهولغتنامه دهخداآهو. (اِ) (از: آ علامت سلب و نفی به معنی نه و نا + هوک ، به معنی خوب . عیب . نقص . خبط. خطا. ادمان خمر). عیب . نقص . ذمیمه . رذیله . صفت زشت . عوار. مقابل هنر، فضیلت : یک آهوست خان را چو ناریش پیش چو پیش آوریدی صد آهوش بیش . <p class="autho
عیبلغتنامه دهخداعیب . [ ع َ ] (ع اِ) آهو، مقابل فرهنگ . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نقیصه . (اقرب الموارد). بدی . نقص . نقصان . (فرهنگ فارسی معین ) : چو بر شاه عیبست بد خواستن بباید به خوبی دل آراستن . فردوسی .<