پراکنده روز

parakānderuz

معنی

شوربخت؛ بدبخت؛ تیره‌روز: ◻︎ پس از گریه مرد پراکنده‌روز / بخندید کای مامک دل‌فروز (سعدی۱: ۱۲۳).

جست‌وجوی دقیق

پراکنده روز

لغت‌نامه دهخدا

پراکنده روز. [ پ َ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) شوربخت . بدبخت : پس از گریه مرد پراکنده روزبخندید کای مامک دلفروز.سعدی .

پراکنده روز

فرهنگ فارسی عمید

شوربخت؛ بدبخت؛ تیره‌روز: ◻︎ پس از گریه مرد پراکنده‌روز / بخندید کای مامک دل‌فروز (سعدی۱: ۱۲۳).

جست‌وجوی هم‌آوا

پراکنیده

لغت‌نامه دهخدا

پراکنیده . [ پ َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) پراکنده . رجوع به پراکنده شود.

پراکنده

پراکنیده

پراکنده

پراکنده . [ پ َ ک َ / دَ / دِ ] (ن مف . ق ) متفرّق . کراشیده . متشتت . شَذَرمَذَر. مذرورة. منثور. نَشَر. منتشر. منتشره . پریشان . مُنفّض . مَبثوث . مُنْبّث . بَداد. بَدَد. متبدّد. شَت ّ. شتیت . (دهار). ولاو.

پراکنده

دیکشنری فارسی به عربی

مستفيض

جست‌وجوی مشابه

پراکنده روزی

لغت‌نامه دهخدا

پراکنده روزی . [ پ َ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) تهیدست . مُقل ّ : خداوند روزی بحق مشتغل پراکنده روزی پراکنده دل .سعدی .

پراکنده روزی

فرهنگ فارسی عمید

کم‌روزی؛ تهیدست؛ بینوا: ◻︎ خداوند مِکنت به حق مشتغِل / پراکنده‌روزی پراکنده‌دل (سعدی: ۱۶۳).

جست‌وجوی متن

پراگنده روز

لغت‌نامه دهخدا

پراگنده روز. [ پ َ گ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) رجوع به پراکنده روز شود.

مامک

لغت‌نامه دهخدا

مامک . [ م َ ] (اِ مصغر) مصغر مام است که مادر باشد یعنی مادرک . (برهان ). مصغر مام . مادرک . (ناظم الاطباء). تصغیر مام که به معنی مادر است و این تصغیر برای ترحم باشد نه به معنی تصغیر حقیقی و تصغیر تحقیری . (غیاث ) (آنندراج ) : چون کودکان ز دایه و م

دلفروز

لغت‌نامه دهخدا

دلفروز. [ دِ ف ُ ] (نف مرکب ) دل فروزنده . دل افروز. نشاطانگیز و فرحت خیز. (آنندراج ). روشن کننده ٔ دل . مایه ٔ انشراح صدر. روشن کننده ٔ قلب . مفرح القلب . دل شادکننده . شادی بخش : روان اندر او گوهر دلفروزکزو روشنایی گرفته ست روز.<p class="

فروز

لغت‌نامه دهخدا

فروز. [ ف ُ ] (اِ) تابش و روشنی و فروغ آفتاب و غیره . (برهان ) : زمان خواست زو نامور هفت روزبرفت آنکه بودش ز دانش فروز. فردوسی .- پرفروز ؛ پرتابش . بسیار روشن : ع

روز

لغت‌نامه دهخدا

روز. (اِ) در پهلوی رُچ ، پارسی باستان رئوچه ، اوستا رئوچه ، هندی باستان رچیش ، ارمنی لئیز کردی روژ ، افغانی ورَج بلوچی رُچ و رُش ، وخی رئوج ، گیلگی روز ، فریزندی و یرنی و نطنزی رو ، سمنانی رو و روژ ، سنگسری روژ سرخه یی روز لاسگردی روز و رو شهمیرزادی رو و روز اورامانی رو . (از

جست‌وجوی هم‌آغاز

پراکنده

فرهنگ فارسی عمید

۱. متفرق.۲. پریشان؛ منتشر؛ پاشیده‌شده.

پراکنده

لغت‌نامه دهخدا

پراکنده

دیکشنری فارسی به عربی

مستفيض

پراکنده

دیکشنری فارسی به انگلیسی

broadcast, diffuse, diffusive, discursive, excursive, far-flung, rife, scattering, sparse, straggly, unfocused

پراکنده

دیکشنری فارسی به ترکی

dağınık

جست‌وجوی هم‌قافیه

دل پراکنده

لغت‌نامه دهخدا

دل پراکنده . [ دِ پ َ ک َ دَ/ دِ ] (ص مرکب ) پراکنده دل . پریشان حال : ز جمعی چنین دل پراکنده ایم دگر حکم شه راست ما بنده ایم .نظامی .

سنگ پراکنده

لغت‌نامه دهخدا

سنگ پراکنده . [ س َ گ ِ پ َ ک َ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگ باران . سنگ که بربدن کسی می زدند و او را بردار می کردند : آه و دردا که اکنون قرمطیان شاد شوندایمنی یابند از سنگ پراکنده و دار.<p class="

ناپراکنده

لغت‌نامه دهخدا

ناپراکنده . [ پ َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مجتمع. غیرمنتشر. نامتفرق . مقابل پراکنده .

پراکنده

فرهنگ فارسی عمید

۱. متفرق.۲. پریشان؛ منتشر؛ پاشیده‌شده.

پراکنده

لغت‌نامه دهخدا

درپیوند

بیشتر بدانید

پراکنده روز

parakānderuz

معنی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

جست‌وجوی متن

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌آغاز

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به ترکی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا