پرتابلفرهنگ فارسی معین(پُ بْ) [ فر. ] (ص .) ویژگی دستگاه یا وسیله ای که بتوان آن را با دست حمل کرد، دستی . (فره ).
رتبللغتنامه دهخدارتبل . [ رَ ب َ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قصیر. (اقرب الموارد). || (اِخ ) نام مردی بوده است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
رتبیللغتنامه دهخدارتبیل . [ رَ ] (اِخ ) زنبیل . ژنده پیل . جوالیقی در المعرب گوید: ملک سجستان است . فرزدق گوید: و تراجع الطرداءُ اذو ثقوا بالامن من رتبیل و الشحر (الشحر ساحل مهرة بالیمن و رتبیل ملک سجستان ). (المعرب جوالیقی چ مصر ص 163). در المعرب جوالیقی چ مص
علی رتبلیلغتنامه دهخداعلی رتبلی . [ ع َ ی ِ ؟ ] (اِخ ) ابن احمدبن مجمد رتبلی ، مکنّی به ابوالحسن . او راست : ادب القاضی . (از کشف الظنون حاجی خلیفه ج 1 ص 47).
قابل انتقالفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ] قابل انتقال، قابلحمل، پُرتابل انتقالی، ارسالی، اعزامی، فرستادهشده، محمول مخابراتی مبعوث
سَبُکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ عام سَبُک، کموزن، خفیف، مختصر، خُرد قابل حمل، پُرتابل، تاشو فرّار ورآمده رقیق شناور، غوطهور بالارونده
واحد تولید تکدوربینهsingle camera unitواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ گروه تولید و تجهیزات قابلحمل تولید ویدئویی شامل دوربین و دستگاه ضبط و وسایل نورپردازی و صدابرداری متـ . واحد تکدوربینه * در زبان فارسی برای این واحد تلویزیونی "واحد پرتابل" به کار رفته است