پرخاش کیشلغتنامه دهخداپرخاش کیش . [ پ َ ] (ص مرکب ) رزم آور. شجاع . دلیر. پرخاشخر. پرخاشجوی : بگویش که ما راچه آمد به پیش ازین نامور مرد پرخاش کیش .فردوسی .
پرخاش کیشفرهنگ فارسی عمیدآنکه همیشه در جنگ و پیکار است؛ جنگجو؛ پرخاشجو: ◻︎ بگویش که ما را چه آمد به پیش / از این نامور مرد پرخاشکیش (فردوسی۲: ۱۰۳۷).
پرخاشلغتنامه دهخداپرخاش . [ پ َ ] (اِ) بمعنی خصومت و جنگ و جدال باشد و آنرا بعربی وغا گویند و خصومت زبانی را هم گفته اند. (برهان ). جنگ و جلب باشد به سخن و به کردار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). حرب و جنگ باشد به سخن و به کردار. (اوبهی ). جنگ و خصومت و در فرهنگ ابراهیم شاهی به بای موحده آمده است . (
پرخاشفرهنگ فارسی عمید۱. درشتی و تندی از روی خشم؛ عتاب: ◻︎ چو پرخاش بینی تحمل بیار / که سهلی ببندد در کارزار (سعدی: ۱۲۳).۲. [قدیمی] جنگوجدال؛ کارزار؛ پیکار.⟨ پرخاش کردن: (مصدر لازم)۱. درشتی کردن؛ تندی کردن.۲. سخن درشت گفتن.۳. [قدیمی] پیکار کردن.
پرخاشلغتنامه دهخداپرخاش . [ پ َ ] (اِ) بمعنی خصومت و جنگ و جدال باشد و آنرا بعربی وغا گویند و خصومت زبانی را هم گفته اند. (برهان ). جنگ و جلب باشد به سخن و به کردار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). حرب و جنگ باشد به سخن و به کردار. (اوبهی ). جنگ و خصومت و در فرهنگ ابراهیم شاهی به بای موحده آمده است . (
پرخاشفرهنگ فارسی عمید۱. درشتی و تندی از روی خشم؛ عتاب: ◻︎ چو پرخاش بینی تحمل بیار / که سهلی ببندد در کارزار (سعدی: ۱۲۳).۲. [قدیمی] جنگوجدال؛ کارزار؛ پیکار.⟨ پرخاش کردن: (مصدر لازم)۱. درشتی کردن؛ تندی کردن.۲. سخن درشت گفتن.۳. [قدیمی] پیکار کردن.
پرخاشلغتنامه دهخداپرخاش . [ پ َ ] (اِ) بمعنی خصومت و جنگ و جدال باشد و آنرا بعربی وغا گویند و خصومت زبانی را هم گفته اند. (برهان ). جنگ و جلب باشد به سخن و به کردار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). حرب و جنگ باشد به سخن و به کردار. (اوبهی ). جنگ و خصومت و در فرهنگ ابراهیم شاهی به بای موحده آمده است . (
پرخاشفرهنگ فارسی عمید۱. درشتی و تندی از روی خشم؛ عتاب: ◻︎ چو پرخاش بینی تحمل بیار / که سهلی ببندد در کارزار (سعدی: ۱۲۳).۲. [قدیمی] جنگوجدال؛ کارزار؛ پیکار.⟨ پرخاش کردن: (مصدر لازم)۱. درشتی کردن؛ تندی کردن.۲. سخن درشت گفتن.۳. [قدیمی] پیکار کردن.