پرخملغتنامه دهخداپرخم . [ پ ُ خ َ ] (ص مرکب ) پر ماز. پر شکن . پر پیچ . پرتاب . خم اندر خم : آویختی آفتاب را دوش از سلسله های جعد پرخم . خاقانی .|| کنایه است از مبالغه در تحریرات دلاویز موسیقی . (غیاث اللغات بنقل از شرح خاقانی ) (؟
یرخملغتنامه دهخدایرخم . [ ی َ خ ُ ] (ع اِ) کرکس نر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یرخوم . و رجوع به یرخوم شود.
رخملغتنامه دهخدارخم . [ رَ ] (ع مص ) رَخَم . زیر بال گرفتن مرغ بیضه ٔ خود را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). در کنار گرفتن مرغ بیضه ٔ خود را.(از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || بازی کردن زن با بچه ٔ خود: رَخَمَت المراءة ولدها رَخْماً و رَخَماً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم
رخملغتنامه دهخدارخم . [ رَ خ َ ] (اِخ ) آب راهی است به مکه ، یا راه دو کوه است در آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
رخملغتنامه دهخدارخم . [ رَ خ َ ] (اِخ ) موضعی است میان شام و نجد.(از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از معجم البلدان ).
پرخمارلغتنامه دهخداپرخمار. [ پ ُ خ ُ ] (ص مرکب ) (چشم ...) که بچشم شراب خوردگان ماند : بدیده چو قار و برخ چون بهارچو می خورده ای چشم او پرخمار. فردوسی .در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحردر زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن . <p class=
پرخمارفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه خمار بسیار در سر دارد؛ مَست.۲. چشمی که مانند چشم شرابخوردگان باشد: ◻︎ در چشم پرخمار تو پنهان فنون سحر / در زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن (حافظ: ۷۸۸).
ذوبحرینفرهنگ فارسی عمیددر بدیع، شعری که در دو بحر از بحور عروضی خوانده شود، مانند این شعر: بیاض عارض تو در سواد طرۀ پرخم / بهسان غرۀ روز است طالع از شب پرچم. که هم در بحر مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن و هم به بحر مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن خوانده میشود؛ ملون؛ ذووزنین.
ذوالبحرینلغتنامه دهخداذوالبحرین . [ ذُل ْ ب َ رَ] (ع ص مرکب ) شعر که آن را در دو بحر توان خواند:بیاض عارض تو در سواد طره ٔ پرخم بسان غره ٔ روز است طالع از شب پرچم .که آن را هم به بحر مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن و هم به بحر:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن توان خواندن . و اهلی را منظومه
غیرت افزالغتنامه دهخداغیرت افزا. [ غ َ / غ ِ رَ اَ ] (نف مرکب ) افزاینده ٔ رشک و حسد. (ناظم الاطباء). آنکه یا آنچه غیرت و رشک افزاید. رشک افزا. رجوع به غیرت و غَیرَة شود : خاقان منصور.... استرآباد را به یمن مقدم شریف غیرت افزای گلستان ارم س
پرفرهنگ فارسی عمید١. [مقابلِ تهی] سرشار؛ لبریز؛ آکنده؛ انباشته؛ لبالب.٢. (قید) خیلی؛ بسیار: پر بیراه نیست.٣. دارنده؛ دارای مقدار زیاد (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پرآب، پرآژنگ، پرتاب، پرچین، پرخم، پررنگ، پرکار، پرگل، پرآشوب، پرجوش، پرخور، پرگو.⟨ پر شدن: (مصدر لازم)۱. بسیار شدن؛ فراوان شدن: ◻︎
پرخمارلغتنامه دهخداپرخمار. [ پ ُ خ ُ ] (ص مرکب ) (چشم ...) که بچشم شراب خوردگان ماند : بدیده چو قار و برخ چون بهارچو می خورده ای چشم او پرخمار. فردوسی .در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحردر زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن . <p class=
پرخمارفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه خمار بسیار در سر دارد؛ مَست.۲. چشمی که مانند چشم شرابخوردگان باشد: ◻︎ در چشم پرخمار تو پنهان فنون سحر / در زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن (حافظ: ۷۸۸).