پردخت گشتنلغتنامه دهخداپردخت گشتن . [ پ َ دَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) فارغ شدن : هر آنگه که پردخت گشتی ز کارز داد و دهش وز می و کارزار...فردوسی .
پریدختلغتنامه دهخداپریدخت . [ پ َ دُ ] (اِخ ) در داستانهای ملی ایران نام دختر پادشاه چین است که سام پسر نریمان عاشق او شد و زال پدر رستم ازو زاد.
پردخت بودنلغتنامه دهخداپردخت بودن . [ پ َ دَ دَ ] (مص مرکب ) تهی بودن . خالی بودن : مبادا ز تو تخت پردخت و گاه همین نامور خسروانی کلاه .فردوسی .
پردخت شدنلغتنامه دهخداپردخت شدن . [ پ َ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تهی شدن . خالی شدن : چواز شاه پردخت شد تختگاه مبادا کلاه و مبادا سپاه . فردوسی .چو پردخت شد جایگاه نشست برفتند با زیج رومی بدست . فردوسی .ه
پردخت فرمودنلغتنامه دهخداپردخت فرمودن . [ پ َ دَ ف َ دَ ] (مص مرکب ) (... جای ) فرمان به خالی و خلوت کردن جای دادن : بشیرین سخن گوش بگشایمش همان جای پردخت فرمایمش پس اندر گه راز گفتن نهان زنم بربرش دشنه ای ناگهان .اسدی .
پردخته گشتنلغتنامه دهخداپردخته گشتن . [ پ َ دَ ت َ / ت ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خالی گشتن . صافی گشتن . تهی شدن : بسوی حصار اندر آورد پای در آن راه ازو گشت پردخته جای . فردوسی .چو نرسی بشد هفته ای برگدشت <b
جای پردختلغتنامه دهخداجای پردخت . [ ی ِ پ َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جای پرداخت : بشیرین سخن گوش بگشایمش همانجای پردخت فرمایمش .(گرشاسب نامه ).رجوع به جای پرداختن شود.