پرگزندفرهنگ فارسی عمیدکسی یا چیزی که بسیار آسیب و گزند برساند؛ پرآسیب؛ پرزیان: ◻︎ گر آری به کف دشمن پرگزند / مکش درزمان بازدارش به بند (اسدی: ۲۴۳).
ضارلغتنامه دهخداضار. [ ضارر ](ع ص ) زیانکار. ضرررساننده . (غیاث ) (آنندراج ). زیان دهنده . (مهذب الاسماء). زیان آور. مُضر. پرزیان . || نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء).
پرگزندلغتنامه دهخداپرگزند. [ پ ُ گ َ زَ ] (ص مرکب ) پرزیان . پرضرر. بسیارغم . بسیاراندوه . پرآسیب . بلا : همان پرگزندان که نزد تواَندکه تیره شبان اورمزد تواَندهمی داد خواهند تختت ببادبدان تا نباشی بگیتی تو شاد. فردوسی .بفرمود
ناسودمندلغتنامه دهخداناسودمند. [ م َ ] (ص مرکب ) بی فایده . بیهوده . بی حاصل . بی سود. بی اثر : بدان دشت چه گرگ و چه گوسفندچو باشند بیکار و ناسودمند. فردوسی .که گستهم و بندوی را کرده بندبه زندان کشیدند ناسودمند. <p class="autho