پریسوزلغتنامه دهخداپریسوز. [ پ َ ] (اِخ ) نام دیری و معبدی در زمان خسروپرویز و بعضی گویند نام مقامی است که شیرین از دشت انجوک به آنجا رفت . (برهان قاطع) : از آنجا تا در دیر پری سوزپریدندی پریرویان در آن روز.نظامی (از فرهنگ جهانگیری ).<br
گرسیوزلغتنامه دهخداگرسیوز. [ گ َ سی وَ ] (اِخ ) کرسیوز، در اوستا کرسوزده (از دو جزء: کرسه ، لاغر و اندک ، و زده ، قوت ، پایداری ) به معنی استقامت و پایداری کم دارنده . نام برادر افراسیاب است . (یشتها پورداود ج 1 ص 211) (حاشیه ٔ
گرسیوزفرهنگ نامها(تلفظ: garsivaz) به معنی دارندهی استقامت و پایداری اندک ؛ (در اعلام) برادر افراسیاب تورانی و پسر پشنگ .
پرسوزوگدازفرهنگ فارسی عمید۱. پر از سوزش؛ دارای سوزش بسیار.۲. آنکه بسیار آهوناله و بیتابی کند؛ پرتبوتاب.
زارفرهنگ فارسی عمید۱. پراندوه؛ پرسوز: گریهٴ زار، نالهٴ زار.۲. (قید) با سوز و درد.۳. (بن مضارعِ زاریدن) = زاریدن
سوزانفرهنگ مترادف و متضاد۱. آتشین، حار، داغ، سوزنده، گرم، محترق، مشتعل، ملتهب ۲. تبدار ≠ بارد ۳. پرسوزوگداز، پرسوز، سوزناک ۴. شدید، زایدالوصف
زاریلغتنامه دهخدازاری . (اِخ ) شاعری است شیرازی که شعرهائی پرسوز میسروده و این بیت از او است :ز آتش عشق نه تنها جگرم میسوزدبس که بگریسته ام چشم ترم میسوزد.(از قاموس الاعلام ترکی ).
شعله آوازلغتنامه دهخداشعله آواز. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آواز هیجان آورنده ٔ روح . (ناظم الاطباء). آواز باریک پرسوز که در دلها اثر کند. (آنندراج ). || آتش پاره ٔ گردنده . (ناظم الاطباء).
پرسوزوگدازفرهنگ فارسی عمید۱. پر از سوزش؛ دارای سوزش بسیار.۲. آنکه بسیار آهوناله و بیتابی کند؛ پرتبوتاب.