پرسیدنلغتنامه دهخداپرسیدن . [ پ ُ دَ ] (مص ) بپرسیدن . سؤال کردن . سؤال . مسألة. استفهام . پرسش کردن : بپرسید پرسیدنی چون پلنگ دژم روی و آنگه بدو داد چنگ . فردوسی .کنون هرچه دانم بپرسم بدادتو پاسخ گذار آنچه آیدت یاد. <p cl
چیرشدنلغتنامه دهخداچیرشدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیروز شدن . ظفر یافتن . غلبه کردن . مظفر شدن . مسلط شدن . فایق شدن . تسلط یافتن . غالب آمدن . فاتح آمدن . فیروز گشتن : چو دشمن به جنگ تو یازید چنگ شود چیر اگر سستی آری به جنگ . اسدی .
ریسیدنلغتنامه دهخداریسیدن . [ دَ ] (مص ) رشتن . تافتن . ریسمان ساختن . (ناظم الاطباء). رشتن پنبه . تافتن پشم و ابریشم وامثال آن . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). رشته ٔپنبه و پشم از چرخه تافتن . (غیاث اللغات ). تابیدن رشته ها با دوک یا چرخ و غیره : ریسیدن نخ . ریسیدن ریسمان . (یادداشت مؤلف
ریشیدنلغتنامه دهخداریشیدن . [ دَ ] (مص ) فروریختن چیزی در چیزی . (از ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). ریختن . (از شعوری ج 2 ص 20). || گداختن . || پاشیدن . (ناظم الاطباء). || چشمه چشمه کردن جامه . (از ل
پرسیدنیلغتنامه دهخداپرسیدنی . [ پ ُ دَ ] (ص لیاقت ) که در خور یا محتاج پرسیدن است . درخور پرسیدن . محتاج پرسیدن . لایق سؤال . محتاج سؤال . || نوعی پرسیدن : بپریسد ناکام پرسیدنی نگه کردنی پست و گردیدنی .فردوسی .
خبر پرسیدنلغتنامه دهخداخبر پرسیدن . [ خ َ ب َ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) کسب اطلاع کردن از طریق خبر. پرسیدن خبر. با خبر کسب اطلاع کردن : دلم از صحبت شیراز بکلی بگرفت وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم .سعدی .
افسانه پرسیدنلغتنامه دهخداافسانه پرسیدن . [ اَ ن َ / ن ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) افسانه خواستن . طلب کردن افسانه را : زند چون تکیه بر بالین ز من افسانه می پرسدبه این تقریب احوال دل دیوانه می پرسد.شفائی اصفهانی (از ارمغ
گرم پرسیدنلغتنامه دهخداگرم پرسیدن . [ گ َ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) احوال پرسی از روی شوق و علاقه داشتن تمام : ور نیستی آگه که بمن هجر چه کردبرخیز و بیا گرم بپرس از دم سرد. ابوالحسن طلحه .بپرسید گرم و گرفتش ببربمادرش گفت آن یل نامور. <
پرسیدنیلغتنامه دهخداپرسیدنی . [ پ ُ دَ ] (ص لیاقت ) که در خور یا محتاج پرسیدن است . درخور پرسیدن . محتاج پرسیدن . لایق سؤال . محتاج سؤال . || نوعی پرسیدن : بپریسد ناکام پرسیدنی نگه کردنی پست و گردیدنی .فردوسی .
خبر پرسیدنلغتنامه دهخداخبر پرسیدن . [ خ َ ب َ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) کسب اطلاع کردن از طریق خبر. پرسیدن خبر. با خبر کسب اطلاع کردن : دلم از صحبت شیراز بکلی بگرفت وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم .سعدی .
واپرسیدنلغتنامه دهخداواپرسیدن . [ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) دوباره سؤال کردن . || تفتیش کردن . (ناظم الاطباء). || دریافت کردن . (آنندراج از فرهنگ فرنگ ). || بازپرسیدن . استفسار نمودن . (آنندراج ) : یکی ژند و اُست آر با برسمت بگو پاسخ از هرچه واپرسمت . <p class="auth
افسانه پرسیدنلغتنامه دهخداافسانه پرسیدن . [ اَ ن َ / ن ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) افسانه خواستن . طلب کردن افسانه را : زند چون تکیه بر بالین ز من افسانه می پرسدبه این تقریب احوال دل دیوانه می پرسد.شفائی اصفهانی (از ارمغ
گرم پرسیدنلغتنامه دهخداگرم پرسیدن . [ گ َ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) احوال پرسی از روی شوق و علاقه داشتن تمام : ور نیستی آگه که بمن هجر چه کردبرخیز و بیا گرم بپرس از دم سرد. ابوالحسن طلحه .بپرسید گرم و گرفتش ببربمادرش گفت آن یل نامور. <