پرشتابلغتنامه دهخداپرشتاب . [ پ ُ ش ِ ] (ص مرکب ) که بسیار شتابد. || چالاک . سریع. تند : یکی مرد بینادل پرشتاب فرستم بنزدیک افراسیاب . فردوسی .یکی سوی خشکی یکی سوی آب برفتند شادان دل و پرشتاب . فردوسی .<
پرشتابفرهنگ فارسی عمید۱. سریع؛ چالاک؛ تند.۲. [قدیمی] بیآرام؛ بیقرار: ◻︎ هر آنگه که دانا بُوَد پرشتاب / چه دانش مر او را چه بر سبزه آب (فردوسی: ۷/۵۲).
راستایابalidadeواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از دوربین نقشهبرداری که شامل افزارۀ نشانهروی و ضمایم مربوط به قرائت و ثبت دادههاست