پُرمعنیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: انتقال عقاید و ماهیت آن ی، رسانندۀ مقصود، بیانکننده، مُبیّن، پُرمعنا مؤثر، چشمگیر
چرمهینهلغتنامه دهخداچرمهینه . [ چ َ م َ ن ِ ] (اِخ )دهی کوچک از دهستان گندنان بخش بروجن شهرستان شهرکرد که در 19هزارگزی جنوب باختر بروجن و 2هزارگزی راه شلمزار به بروجن واقع است . کوهستانی و معتدل است و
حرف مغزدارلغتنامه دهخداحرف مغزدار. [ ح َ ف ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف آبدار. حرف پرمعنی . سخن گرانبها و پرمعنی . (مجموعه ٔ مترادفات ص 210).
پرمغزلغتنامه دهخداپرمغز. [ پ ُ م َ ] (ص مرکب ) که مغز بسیار دارد.- گفته ٔ پرمغز ؛ سخنی پرمعنی .- مردی پرمغز ؛ مردی سخت دانا.
معنیدارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: انتقال عقاید و ماهیت آن ار، معنادار، بامحتوا، پُربار، پُرباد، پُرمغز، مغزدار، پرمحتوا، پرمعنی، کنایه دار، آبستن حوادث مهم