پرمغزلغتنامه دهخداپرمغز. [ پ ُ م َ ] (ص مرکب ) که مغز بسیار دارد.- گفته ٔ پرمغز ؛ سخنی پرمعنی .- مردی پرمغز ؛ مردی سخت دانا.
پرمغزفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ز، پرمعنا، موجز، مختصر، قصار، نغز، لُبّ لباب، اندرزآمیز، خردمندانه معماگونه بدیهی، کلیشه، مرسوم واجب خردمند، ظریف طبع
مخیخةلغتنامه دهخدامخیخة. [ م َ خ َ] (ع ص ) شاة مخیخة؛ گوسپند فربه با استخوان پرمغز. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گوسپندی فربه بااستخوان که استخوانهای وی پرمغز باشد. (ناظم الاطباء).