پرمنشلغتنامه دهخداپرمنش . [ پ ُ م َ ن ِ ](ص مرکب ) مغرور. متکبر. خودپسند. سرکش : چونزدیک دارد مشو پرمنش وگر دور گردی مشو بدکنش . فردوسی .بگیتی ندارد کسی را به کس تو گوئی که نوشیروان است و بس ...شده ست از نوازش چنان پرمنش <br
پرمنشفرهنگ فارسی عمید۱. متکبر؛ خودپسند؛ مغرور.۲. پرخرد.۳. پرمایه و ارجمند: ◻︎ بیاموخت فرهنگ و شد پرمنش / برآمد از انگاره و سرزنش (فردوسی: ۵/۴۹۵ حاشیه).
گریمنجلغتنامه دهخداگریمنج . [ گ ِ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در44 هزارگزی شمال باختری قاین سر راه شوسه ٔ قاین به گناباد. هوای آن معتدل و دارای 675 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه و قن
رمانسفرهنگ فارسی عمید۱. (موسیقی) قطعه یا آهنگ پراحساس و عاشقانۀ موسیقی غربی که بهصورت ترانه اجرا میشود.۲. نوعی شعر روایتگونه در ادبیات اروپای غربی.
بادگرفتهلغتنامه دهخدابادگرفته . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) متکبر. مغرور: وی از خشم برآشفت [ قاید ] و مردکی پرمنش و ژاژخای و بادگرفته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 337).
چربدستیلغتنامه دهخداچربدستی . [ چ َ دَ ] (حامص مرکب ) ظرافت و تیزدستی و چابکی . (ناظم الاطباء) : کمر بندد و چربدستی کندبصد مهر مهمان پرستی کند. نظامی . || هنرمندی . مهارت . چیره دستی : بفرمود تا زخم او را ب
اهرنلغتنامه دهخدااهرن . [ اَ رَ ] (اِخ ) نام داماد قیصر. (لغت فرس ) (شعوری ). نام داماد قیصر روم . هم ملوک گشتاسب شاه . (شرفنامه ٔ منیری ). نام داماد قیصر روم است و او با گشتاسب هم سلف بوده یعنی هر کدام یک دخترقیصر را داشته اند. (برهان ) (هفت قلزم ) : گو پرمنش نام
پاکیزه مغزلغتنامه دهخداپاکیزه مغز. [ زَ / زِ م َ ] (ص مرکب ) پاک مغز. پاکرای . که مغز و اندیشه ٔ پاک و درست دارد. زیرک . تیزهوش . تیزویر. که عقل و فکر رسا دارد : یکی پرخرد مرد پاکیزه مغزکه بودش زبان پر ز گفتار نغز. <p class="auth