پرنسیبفرهنگ فارسی معین(پِ رَ) [ فر . ] (اِ.) 1 - اصل ، اساس . 2 - اصول اخلاق . 3 - اصول آداب و معاشرت .
چاله چولهلغتنامه دهخداچاله چوله . [ ل َ / ل ِ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) جوی و جر. گودال پودال . جائی که گودالها و فرورفتگی های بسیار دارد. زمین ناهموار و پرنشیب و فراز.
ناهموارفرهنگ فارسی عمید۱. زبر و زمخت؛ درشت.۲. ناصاف؛ پرنشیبوفراز.۳. بینظموترتیب.۴. [قدیمی] گمراه و خودسر: ◻︎ زنان باردار ای مرد هشیار / اگر وقت ولادت مار زایند ـ از آن بهتر به نزدیک خردمند / که فرزندان ناهموار زایند (سعدی: ۱۵۸).
خافضةلغتنامه دهخداخافضة. [ ف ِ ض َ ] (ع ص ) زمین پست و پرنشیب . منه : ارض خافضةالسقیاء؛ یعنی زمین که آب دادنش سهل میباشد. (منتهی الارب ). || جاره . کسره دهنده . || زن ختانه . (منتهی الارب ). زنی که ختنه ٔ زنان کند. || فرودآورنده ، منه : خافضة رافعة (قرآن <span class="hl
تندبالالغتنامه دهخداتندبالا. [ ت ُ ] (اِ مرکب ) کوه بلند. (ناظم الاطباء). بالایی تند و پرنشیب . سخت سراشیب . سخت سرازیر. کوهی با سراشیبی سخت :نگه کرد پرموده او را بدیدز هامون یکی تندبالا گزید. فردوسی .نشست از بر اسب سالار نیوپیاده همی رفت در پیش گیوب
تندهلغتنامه دهخداتنده . [ ت ُ دَ / دِ ] (اِ) چیزی باشد که مانند غنچه مرتبه ٔ اول از درخت سر زند و بعد از آن برگ از میان آن برآید. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). غنچه که از او برگ بیرون آید. (شرفنامه ٔ منیری ). غن