پرنملغتنامه دهخداپرنم . [ پ ُ ن َ ] (ص مرکب ) بسیار نداوثاد. پراشک : که ما نام او در جهان کم کنیم دل و دیده ٔ زال پرنم کنیم . فردوسی .- تنباکوی پرنم ؛مقابل کم نم . که آب بسیار بدو آمیخته باشند: من پرنم می ک
رنملغتنامه دهخدارنم . [ رَ ن َ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). صوت . (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه ).
رنملغتنامه دهخدارنم . [ رَ ن َ ] (ع مص ) سراییدن . (تاج المصادربیهقی ) (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ). ترجیع صوت باشادمانی . (از معجم متن اللغه ). رجوع به ترنم شود.
رنملغتنامه دهخدارنم . [ رُ ن ُ ] (ع ص ، اِ) زنان نیکو سرودگویان ، و گویا ج ِ رَنْماء است . (منتهی الارب ). مغنیات خوش سرود. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه ).
رنیملغتنامه دهخدارنیم . [ رَ ] (ع مص ) کشیدن و نیکو کردن آواز. (منتهی الارب ). با طرب برآوردن صوت . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). ترنیم . (از معجم متن اللغه ). رجوع به ترنیم شود.
رنیمفرهنگ فارسی عمیدفلزی نقرهای، سنگین، کمیاب، و شبیه پلاتین که در مقابل حرارت مقاوم است و در ساخت لامپها و ترموکوپلها و نیز به عنوان کاتالیزور به کار میرود.
پرنمایشلغتنامه دهخداپرنمایش . [ پ ُ ن ُ / ن ِ / ن َ ی ِ ] (ص مرکب ) با ظاهری فریبنده : همه آزمایش همه پرنمایش همه پردرایش چو گرگ طرازی (؟).(از تاریخ بیهقی ).
پرنمونهلغتنامه دهخداپرنمونه . [ پ ُ ن ُ / ن ِ / ن َ مو ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) زشت و فرخج بود. (اوبهی ).
نمگنلغتنامه دهخدانمگن . [ ن َ گ ِ ] (ص مرکب ) نمگین . نم دار. نمور. نمناک . پرنم . مرطوب : الثری ؛ خاک نمگن . (السامی فی الاسامی ).- نمگن شدن ؛ نمگین شدن . مرطوب شدن . نم گرفتن : الغمق ؛ نمگن شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
نموکلغتنامه دهخدانموک . [ ن َ ] (اِ) نشانه ٔ تیر. هدف . (از برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف تموک است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به تموک شود. || (ص ) نمور. (فرهنگ فارسی معین ). نم دار. پرنم . بر اثر رطوبت بوی ِ نا گرفته .
شریفیلغتنامه دهخداشریفی . [ ش َ ] (اِخ ) مشهدی ، امیر شریفی . از سادات مشهد و از نسل سیدشریف جرجانی و از گویندگان و موسیقی دانان قرن دهم هجری قمری بود. قطعه ٔ زیر از اوست :بس که سیل غمت از دیده دمادم گذردروز هجر تو مرا چون شب ماتم گذردلاله روید ز زمینی که از آنجا گذرم بس که خون
نمناکلغتنامه دهخدانمناک . [ ن َ ] (ص مرکب ) مرطوب . دارای رطوبت و تری . (ناظم الاطباء). نمین . (آنندراج ). نمگین . نمگن . پرنم . بانم . نم دار. نمور. دارای نم . (یادداشت مؤلف ) : و بخارا جائی نمناک است . (حدود العالم ).سنان در سنگ رفت و دسته در خاک چنین گویند خ
سالم کشمیریلغتنامه دهخداسالم کشمیری . [ ل ِ م ِ ک ِ] (اِخ ) اسم او ملالطف اﷲ ولد سیدمیرعلی از سادات کشمیر است . جوان با ادب آرامی است . در ظاهر و باطن مرغوب و محبوب القلوب . از شوق زیارت عتبات عالیات بی آرام شده چون راه بعلت افاغنه مسدود بود بجهان آباد رفته از آنجا به بندر شوره آمده ، مدت سه چهار ما
پرنمایشلغتنامه دهخداپرنمایش . [ پ ُ ن ُ / ن ِ / ن َ ی ِ ] (ص مرکب ) با ظاهری فریبنده : همه آزمایش همه پرنمایش همه پردرایش چو گرگ طرازی (؟).(از تاریخ بیهقی ).
پرنمونهلغتنامه دهخداپرنمونه . [ پ ُ ن ُ / ن ِ / ن َ مو ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) زشت و فرخج بود. (اوبهی ).