پرولغتنامه دهخداپرو. [ پ َرْوْ ] (اِخ ) پروین . ثرّیا. پرَن . و آن چند ستاره است در کوهان ثور : ببالای تو در چمن سرو نیست چو رخسار تو تابش پرو نیست . فردوسی .برخ همچو پرو و ببالا چو سرومیان همچو غزو و برفتن تذرو. <p class=
پرولغتنامه دهخداپرو. [ پ ِ ] (اِخ ) کشوری جمهوری به امریکای جنوبی بر ساحل اقیانوس ساکن مساحت آن 1358000 کیلومترمربع و 7300000 تن سکنه دارد. پایتخت آن لیماست . اراضی آن کوهستانی است . شهرهای عمده ٔ آن اِل کالااو و آرِکی پا اس
پروفرهنگ فارسی عمید= پروین: ◻︎ سزد که پروین بارد دو چشم من شبوروز / کنون که زاین دو شب من شعاع بر زد پرو (کسائی: لغت فرس۱: ۲۰۵).
روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
رویۀ ریشهroot faceواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از رویۀ شیار که داخل ریشۀ اتصال قرار دارد متـ . پاشنه land
سبزبامgreen roof, living roof, eco-roofواژههای مصوب فرهنگستانبامی پوشیده از گیاهان که برای زیبایی و بهینهسازی مصرف انرژی طراحی میشود
پروازلغتنامه دهخداپرواز. [ پ َرْ ] (اِ مص ) بررفتن بهوا با بال چنانکه مرغان . رشیدی گوید: پریدن لیکن پریدن معنی حقیقی او نیست چنانکه مشهور شده بلکه معنی حقیقی او پرگشادن است که پرباز نیز گویند اما چون پریدن را پرگشادن لازم است به مجاز معنی پریدن ازو اراده کنند. - انتهی . طیران . پرش <span clas
پروردگارلغتنامه دهخداپروردگار. [ پ َرْ وَ دْ / دَ / دِ ] (ص مرکب ) پرورنده . پرورش دهنده . مربی . تربیت کننده . مُرَشِّح . تیمارکننده . معلم : پیران را دید که پروردگار کیخسرو بود. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی
پروازلغتنامه دهخداپرواز. [ پ َرْ ] (اِ مص ) بررفتن بهوا با بال چنانکه مرغان . رشیدی گوید: پریدن لیکن پریدن معنی حقیقی او نیست چنانکه مشهور شده بلکه معنی حقیقی او پرگشادن است که پرباز نیز گویند اما چون پریدن را پرگشادن لازم است به مجاز معنی پریدن ازو اراده کنند. - انتهی . طیران . پرش <span clas
پروردگارلغتنامه دهخداپروردگار. [ پ َرْ وَ دْ / دَ / دِ ] (ص مرکب ) پرورنده . پرورش دهنده . مربی . تربیت کننده . مُرَشِّح . تیمارکننده . معلم : پیران را دید که پروردگار کیخسرو بود. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی
پرواسندهلغتنامه دهخداپرواسنده . [ پ َرْ س َ دَ / دِ ] (نف ) لمس کننده . دست مالنده برای تمییز درشتی و نرمی .
پروالیتانهلغتنامه دهخداپروالیتانه . [ پْرِ / پ ِ رِ ن ِ ] (اِخ ) ایالتی از امپراطوری روم در مطران نشین (دیوسز) داکیه کرسی آن اسکودره . در عصر ما آن قسمت منطبق با قره طاق (مونته نگرو) و هرسک (هرزه گووین ) و بخش شمالی آلبانی باشد.
ساپرولغتنامه دهخداساپرو. [ پ ُ رُ ] (اِخ ) شهری است در ژاپن در جزیره ٔ یزو در شهرستان ایزیکاری . این شهر بوسیله ٔ یک رشته راه آهن با بندر اوتارو . یا او تارونائی مربوط است .
سپرولغتنامه دهخداسپرو. [ س َ پ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه شهرستان نائین واقع در 28 هزارگزی شمال نائین ، متصل براه سپرو به نائین . ناحیه ای است کوهستانی ، هوای آن معتدل .317 تن سکنه دارد. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محص
فرانسوا دو پرولغتنامه دهخدافرانسوا دو پرو. [ فْرا / ف ِ دُ پ ِ ] (اِخ ) راهبی بود که در زمان ابوسعید ایلخانی از طرف پاپ ژان دوازدهم به ایران فرستاده شد تا ابوسعید را به دیانت مسیح راغب سازد و به ویژه او را به حمایت مردم ارمنستان که در زیر فشار مصریان قرار گرفته بودند ب
هپرولغتنامه دهخداهپرو. [ هََ پ َ ] (اِ) در تداول عامه ، قاپیدن .ربودن چیزی از دست کسی . و رجوع به هپرو کردن شود.
هپرولغتنامه دهخداهپرو. [ هََ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میداود (سرگچ ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز، واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری باغ ملک و 18 هزارگزی جنوب خاوری راه اتومبیل رو باغ ملک به ایذه . ناحیه ای است کوهستانی م