پرورلغتنامه دهخداپرور. [ پ َرْ وَ ] (اِ) پروار. || (نف ) مزید مؤخری بمعنی پرورنده و پروراننده در آخر بسیاری از کلمات فارسی و هم عربی : آزپرور. ادب پرور. بنده پرور. تن پرور. پیرپرور. جان پرور. جهان پرور. خودپرور. خیال پرور. دام پرور. دانش پرور. دماغ پرور. دوست پرور. دون پرور. دین پرور. ذره پر
پرورلغتنامه دهخداپرور. [ پ َرْ وَ / پ َ ] (اِ) پیوند بود مطلقاً خواه پیوند انسان به انسان و خواه درخت با درخت باشد. (برهان قاطع). || طراز. ریشه . فراویز. سجاف .
پرورلغتنامه دهخداپرور. [ پ ُرْ وَ ] (اِخ ) نام یکی از دیه های هزارجریب . (از کتاب مازندران و استراباد رابینو ص 122).
پرورفرهنگ فارسی عمید۱. = پروردن۲. پرورنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بندهپرور، تنپرور، دونپرور، ذرهپرور، رعیتپرور، روحپرور.
چرورلغتنامه دهخداچرور. [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کندوان بخش ترک شهرستان میانه که در 4هزارگزی شمال باختری ترک و 15هزارگزی راه شوسه ٔ میانه به تبریز واقع است . کوهستانی و هوایش معتدل است و 848</spa
رورلغتنامه دهخدارور. (اِخ ) ناحیه ای است در سند بر ساحل رود مهران ، و بین آن و ملتان چهار منزل است . (از معجم البلدان ).
پریگورلغتنامه دهخداپریگور. [ پ ِ گُرْ ] (اِخ ) نام قدیم بخشی ازکشور فرانسه در شمال گوین که بسال 1589 م . در عصر هانری چهارم به قلمرو سلطنت پیوست و اکنون ولایت دوردونی و قسمتی از ولایت لُت وگارون را تشکیل میدهد.
پریورلغتنامه دهخداپریور. [ پْری ُ / پ ِ ی ُ ] (اِخ ) متیو. شاعر و مرد سیاسی انگلیسی متولد در ویمبورن بسال 1664 م . شعر وی دلپسند و ظریف است و بسال 1721 درگذشته است .
پروردگارلغتنامه دهخداپروردگار. [ پ َرْ وَ دْ / دَ / دِ ] (ص مرکب ) پرورنده . پرورش دهنده . مربی . تربیت کننده . مُرَشِّح . تیمارکننده . معلم : پیران را دید که پروردگار کیخسرو بود. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی
پروردگیلغتنامه دهخداپروردگی . [ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (حامص ) به بعض کلمات ملحق شود و افاده ٔ معنی اسمی کند: نمک پروردگی . نازپروردگی . سایه پروردگی .
پرورانیدهلغتنامه دهخداپرورانیده . [ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (ن مف ) پرورده . پرورانده . پرورش یافته . تربیت کرده : ببیند یکی روی دستان سام که بد پرورانیده اندر کنام .فردوسی .
پروردگارلغتنامه دهخداپروردگار. [ پ َرْ وَ دْ / دَ / دِ ] (ص مرکب ) پرورنده . پرورش دهنده . مربی . تربیت کننده . مُرَشِّح . تیمارکننده . معلم : پیران را دید که پروردگار کیخسرو بود. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی
پروردگیلغتنامه دهخداپروردگی . [ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (حامص ) به بعض کلمات ملحق شود و افاده ٔ معنی اسمی کند: نمک پروردگی . نازپروردگی . سایه پروردگی .
پرورانیدهلغتنامه دهخداپرورانیده . [ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (ن مف ) پرورده . پرورانده . پرورش یافته . تربیت کرده : ببیند یکی روی دستان سام که بد پرورانیده اندر کنام .فردوسی .
پروردنلغتنامه دهخداپروردن . [ پ َرْ وَ دَ ] (مص ) پروراندن . پروریدن . پرورانیدن . پرورش کردن . پرورش دادن .تنبیت . تربیت کردن . رب ّ. تربیت . (تاج المصادر بیهقی ). ترشیح . (تاج المصادر). تأدیب . تعلیم کردن . آموختن . فرهنجیدن . بزرگ کردن . بار آوردن (چنانکه طفلی را) :
دام پرورلغتنامه دهخدادام پرور. [ پ َ وَ ] (نف مرکب ) پرورنده ٔ حیوانات اهلی . مربی دام . تربیت کننده ٔ دام یعنی حیوانات اهلی .
دانش پرورلغتنامه دهخدادانش پرور. [ ن ِ پ َ وَ ] (نف مرکب ) که دانش پرورد. که در پرورش علم و فضل کوشد. که در بسط و توسعه ٔ علم سعی کند. || (ن مف مرکب ) پرورده بدانش . مربای به علم . به علم و دانش تربیت شده .
دردپرورلغتنامه دهخدادردپرور. [ دَ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) دردپرورده . غمگین و رنجور. (ناظم الاطباء) : هوای سایه ٔ گل دردپرور را نمی سازدنسیمی آورد در جوش دلهای مشوش را.دانش (از آنندراج ).
درون پرورلغتنامه دهخدادرون پرور. [ دَ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) درون پرورنده . پرورنده ٔ باطن . پرورش دهنده ٔ ضمیر. || کنایه از انبیاء (ع ) و اصحاب قلوب و ارباب مجاهده رضوان اﷲ علیهم اجمعین . (از شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از صاحبدل و صاحب مجاهده باشد. (برهان ). صاحبدل ومجاهد به معنی مربی کل . (انجمن آر
درویش پرورلغتنامه دهخدادرویش پرور. [ دَرْ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) درویش پرورنده . تربیت کننده و پرورنده ٔدرویش ؛ که عنایت و توجه به درویش دارد : که پروردگار توانگر توئی توانا و درویش پرور توئی .سعدی .