پروپافرهنگ فارسی عمید۱. پا.۲. اساس و بنیان محکم.۳. تابوتوان؛ پایداری؛ پاوپر.۴. فرصت و موقع مناسب: خوب پروپایی برایش افتاده.
راه چوبکِشیskidding road, skid roadواژههای مصوب فرهنگستانگذرگاهی که در آن عملیات راهسازی انجام شده است و مسیر چوبکِشی را به انبارگاه متصل میکند
راه کمتردد،راه کمشدآمدlightly trafficked roadواژههای مصوب فرهنگستانراهی که حجم تردد متوسط روزانة آن در سال کمتر از 15000 وسیلة نقلیه باشد
تایر راهسازیoff-the-road tyre, off-the-road, OTRواژههای مصوب فرهنگستانتایر خودروهای مخصوص عملیات راهسازی و ساختمانی و معدنی
راه اصلیmajor roadواژههای مصوب فرهنگستانراهی که با توجه به عرض آن یا حجم یا سرعت حرکت وسایل نقلیه بر دیگر راهها اولویت دارد
پروپاچهفرهنگ فارسی عمید۱. پا.۲. پاچه.⟨ پروپاچهٴ کسی را گرفتن: [مجاز]۱. ناگهان به کسی حمله کردن و دشنام دادن.۲. پرخاش کردن.
عاطلدیکشنری عربی به فارسیبيکار , تنبل , بيهوده , بيخود , بي اساس , بي پروپا , وقت گذراندن , وقت تلف کردن , تنبل شدن , داراي اطناب , حشو , افزونه , بي مصرف , عاطل , بکار بيفتاده
بیلغتنامه دهخدابی . (پیشوند) حرف نفی . مقابل با که کلمه ٔ اثبات است . بر سر اسم درآید و اسم را به صفت بدل کند چون بصیرت که بمعنی بینائی است و اسم است و اگر گویند بی بصیرت صفت میگردد و مسمایی لازم است که قبل از آن ذکر کرده و به این صفت او را متصف سازند و بگویند آدم بی بصیرت یعنی آدمی که بینا
پروپاچهفرهنگ فارسی عمید۱. پا.۲. پاچه.⟨ پروپاچهٴ کسی را گرفتن: [مجاز]۱. ناگهان به کسی حمله کردن و دشنام دادن.۲. پرخاش کردن.