پرکارلغتنامه دهخداپرکار. [ پ ُ ] (ص مرکب )(مردی ...) شدیدالعمل . فعال . که بسیار کار کند. مقابل کم کار. || نقاشی و قلمزنی و قلابدوزی و گلدوزی و تذهیب و گچ بری ... و امثال آن که در آن کار بسیار کرده اند. مقابل کم کار. || نقاش (؟). (رشیدی ). || مشغول . پرمشغله ؟ : چنی
پرکارفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که بسیار کار بکند؛ فعال.۲. ویژگی تابلو نقاشی یا پارچۀ قلابدوزی که در آن نقشونگار و ریزهکاری بسیار باشد.۳. ویژگی آنچه در ساختن و درست شدن آن ظرافت به کار رفته باشد.
ساده پرکارلغتنامه دهخداساده پرکار. [ دَ / دِ پ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که با وصف سادگی پرکار باشد. (بهارعجم ) (آنندراج ). || معشوق شوخ و عیار. (غیاث اللغات ).
پرکارهلغتنامه دهخداپرکاره . [ پ َرْ، رَ / رِ ] (اِ) پرکار. || پرکاله . (جهانگیری ). وصله : بر خرقه ٔ تسلیم زن از سوزن اخلاص یک رقعه ٔ پرکاره ٔ ارباب حقایق . نزاری قهستانی (از جهانگیری ).لیکن این بیت
پرکارهلغتنامه دهخداپرکاره . [ پ َرْ، رَ / رِ ] (اِ) پرکار. || پرکاله . (جهانگیری ). وصله : بر خرقه ٔ تسلیم زن از سوزن اخلاص یک رقعه ٔ پرکاره ٔ ارباب حقایق . نزاری قهستانی (از جهانگیری ).لیکن این بیت
ساده پرکارلغتنامه دهخداساده پرکار. [ دَ / دِ پ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که با وصف سادگی پرکار باشد. (بهارعجم ) (آنندراج ). || معشوق شوخ و عیار. (غیاث اللغات ).