پرگارفرهنگ فارسی عمیدوسیلهای دوشاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازهگیری خطهای مستقیم استفاده میشود.
پرگارلغتنامه دهخداپرگار. [ پ َ ] (اِ) آلتی هندسی برای کشیدن دائره و خطوط. آلتی که ترسیم قِسی و دوایر را بکار رود. قلم آهنی دو شاخه که بدان دائره کشند. (غیاث اللغات ). افزاری است که بنایان و نقاشان بدان دایره کشند و معرب آن فرجار است . (برهان ). پرکار. پرکاره . پرکال . پردال . پرگر. بردال . پرک
پرگارCircinus, Cir, Compassesواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی کوچک و کمنوری در آسمان جنوبی (southern sky)، در کنار صورت بارز قَنطورِس
رارلغتنامه دهخدارار. (اِخ ) دهی است از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 9 هزارگزی جنوب فلاورجان و 3هزارگزی راه عمومی گرکن واقع است . ناحیه ای است جلگه یی و معتدل سکنه آن 301 تن
رارلغتنامه دهخدارار. (اِخ ) رستاقی است در کاشان . (محاسن اصفهان مافروخی ص 18). در ترجمه ٔ کتاب مافروخی دار ضبط شده است . رجوع به ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 39 شود.
رارلغتنامه دهخدارار. (اِخ ) یکی از چهار ناحیه ٔ چهارمحال اصفهان که حدود آن بشرح زیر است : جنوبی به شیراز شمالی ، به فریدن ، شرقی به اصفهان ، غربی به میزدج . (از مرآت البلدان ج 4 ص 51). و رجوع به اصفهان و چارمحال شود.
رارلغتنامه دهخدارار. (ع اِ) مغز استخوان تباه شده و گداخته از لاغری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصل آن ریر است . (منتهی الارب ). ریر. (اقرب الموارد). رَیر. (اقرب الموارد).آنچه پیه در استخوان باشد و آنگاه به آب رقیق سیاهی تبدیل شود و بقولی مخ گداخته . (از اقرب الموارد).
پرگارهلغتنامه دهخداپرگاره . [ پ َ رَ / رِ ](اِ) بمعنی پرگار است که افزار دایره کشیدن و اشیای عالم باشد و جنسی است از پارچه ٔ مثقالی . (برهان ).
خجسته پرگارلغتنامه دهخداخجسته پرگار. [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ پ َرْ ] (اِ مرکب ) پرگار خجسته و مبارک . کنایه از دوران و حرکت دوری خوش و خجسته است : بوداول آن خجسته پرگارنام ملکی که نیستش یار.نظامی .
خوش پرگارلغتنامه دهخداخوش پرگار. [ خوَش ْ / خُش ْ پ َ ] (ص مرکب ) خوش قواره . خوش ترکیب . (آنندراج ) : دور عیش مرکز از پرگار می گردد تمام شد ز خط عنبرین آن خال خوش پرگارتر.میرزا صائب (از آنندراج ).
پرگارهلغتنامه دهخداپرگاره . [ پ َ رَ / رِ ](اِ) بمعنی پرگار است که افزار دایره کشیدن و اشیای عالم باشد و جنسی است از پارچه ٔ مثقالی . (برهان ).
خجسته پرگارلغتنامه دهخداخجسته پرگار. [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ پ َرْ ] (اِ مرکب ) پرگار خجسته و مبارک . کنایه از دوران و حرکت دوری خوش و خجسته است : بوداول آن خجسته پرگارنام ملکی که نیستش یار.نظامی .
خوش پرگارلغتنامه دهخداخوش پرگار. [ خوَش ْ / خُش ْ پ َ ] (ص مرکب ) خوش قواره . خوش ترکیب . (آنندراج ) : دور عیش مرکز از پرگار می گردد تمام شد ز خط عنبرین آن خال خوش پرگارتر.میرزا صائب (از آنندراج ).
خط پرگارلغتنامه دهخداخط پرگار. [ خ َطْ طِ پ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی که پرگار بهنگام حرکت رسم می کند وآن محیط دایره و یا قوسی از دایره است : انقیاد دور گردون برنتابد همتم هم چو مرکز حلقه ٔ گوشم خط پرگار نیست .میرزا بیدل (از آنندراج ).<
هفت پرگارلغتنامه دهخداهفت پرگار. [هََ پ َ ] (اِ مرکب ) هفت آسمان . (برهان ) : فهرست جمال هفت پرگاروز هفت خلیفه جامگی دار. نظامی .در مرکز خط هفت پرگاریک نوبتی نشانده بر کار.نظامی .
نکته ٔ پرگارلغتنامه دهخدانکته ٔ پرگار. [ ن ُ ت َ / ت ِ ی ِ پ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سخن دقیق و دلپذیر باشد (؟). (برهان قاطع) (آنندراج ).