پرگالهلغتنامه دهخداپرگاله . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) پرکاله . پرغاله . پرگاره . (رشیدی ). وصله ای باشد که بر جامه دوزند. (لغت نامه ٔ اسدی ). کژنه . (لغت نامه ٔ اسدی ). وصله در جامه . پینه و وصله که بر جامه دوزند. (برهان ). فضله ای که در جامه کنند چون وصله ای در ا
پرگالهفرهنگ فارسی عمید۱. پارهای از چیزی؛ حصه؛ پاره؛ لَخت.۲. وصله؛ پینه: ◻︎ ماه تمام است روی دلبرک من / وز دو گل سرخ اندر او پرگاله (رودکی: ۵۲۹).
ریچالهلغتنامه دهخداریچاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) ریچال . به معنی ریچار است . (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از شعوری ج 2 ص 20) (از صحاح الفرس ) (از برهان ). رجوع به ریچار و ریچال شود.
رألةلغتنامه دهخدارألة. [ رَءْ ل َ ] (ع اِ) مؤنث رأل . (منتهی الارب ). بچه ٔ شترمرغ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از المنجد). و رجوع به رأل شود. || بچه ٔ یکساله ٔ شترمرغ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بچه ٔ ماده ٔ یکساله ٔ آن . (ناظم الاطباء).
رئالةلغتنامه دهخدارئالة. [ رِل َ ] (ع اِ) ج ِ رأل ، بچه ٔ شترمرغ یا بچه ٔ یکساله ٔ آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (آنندراج ). رئال . رجوع به رئال و رأل و رئالة شود.
پژگالهلغتنامه دهخداپژگاله . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) پرگاله . حصه و بهره و لخت و پاره باشد از هر چیز و پاره و وصله را نیز گویند که بر جامه دوزند و در عربی رقعه خوانند. (برهان قاطع). و رجوع به پرگاله شود و ظاهراً یکی از این دو صورت تصحیف دیگریست . یا صحیح همان پرگ
لوذعلغتنامه دهخدالوذع . [ ل َ ذَ ] (ع ص ) مرد چست تیزخاطر زیرک زودفهم چرب زبان فصیح [که ] گویا پرگاله ٔ آتش است . لوذعی . (منتهی الارب ).