پریشلغتنامه دهخداپریش . [ پ َ ] (ن مف مرخم ) پریشان . پریشیده . پراکنده . تار و مار. متفرق . جداکرده . پراشیده . بازپاشیده . || (ن مف ) فروفشانده . بیفشانده . افشانده . ببادداده : زلف پریش (بصورت اضافه ) : نیک ماند خم زلفین سیاه تو به دال نیک ماند شکن جعد پریش
پریشفرهنگ فارسی عمید۱. پریشیده؛ پریشان.۲. پراکنده؛ متفرق.۳. بهبادداده (بهصورت اضافه): زلفِ پریش.۴. (بن مضارعِ پریشیدن) = پریشیدن۵. پریشانکننده؛ پریشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خاطرپریش، خاکپریش.
پریشفرهنگ فارسی معین(پَ) (ص .) 1 - پریشان . 2 - به باد داده . 3 - (اِفا.) در ترکیب با واژه های دیگر معنی (پریشان کننده ) دهد: خاطرپریش . 4 - به صورت اضافه معنای پریشان می دهد، زلف پریش .
پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
جوش 1rashواژههای مصوب فرهنگستانبثورات موقتی بر روی پوست که معمولاً با سرخی یا خارش همراه باشد متـ . دانه 3
بالارَسreach stackerواژههای مصوب فرهنگستانخودروِ بارکش با تجهیزاتی برای بلند کردن و روی هم چیدن و جابهجایی همزمان چند بارگُنج
پرتابههای دهانۀ برخوردیcrater raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتابههایی که پراکنش آنها تا شعاع ده برابر قطر یک دهانۀ برخوردی تازه گستردگی دارد
پرتوهای پیرامحوریparaxial raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتوهای نوری که مسیرهای آنها بسیار نزدیک به محور اپتیکی و تقریباً موازی با آن است
پریشانلغتنامه دهخداپریشان . [ پ َ ] (اِخ ) نام دریاچه ای است در سه فرسخی مشرق شهر کازرون فارس میانه ٔ بلوک کازرون و بلوک نامور. طول آن گاه از یک فرسخ و نیم بگذرد و پهنای آن نزدیک به نیم فرسخ است . در سال تقریباً پانصد من ماهی از آن صید کنند.
پریشانلغتنامه دهخداپریشان . [ پ َ ] (نف ، ق ) در حال پریشانی . در حال پریشیدن . || پریش . پریشیده . پراشیده . پراکنده . متفرق . منتشر. متشتت . متخلخل . متقسم .صعصع: قردحمة؛ رای پریشان . فکر پریشان : باد بیرون کن ز سر تا جمع گردی بهرآنک خاک را جز باد نتواند پریشان
پریشانیلغتنامه دهخداپریشانی . [ پ َ ] (حامص ) پراکندگی . پاشیدگی . تفرقه . تفرق . تَبدّد. تَذَعذُع : چون بدو بنگری آنگاه بصلح آیداین خلاف از همه آفاق و پریشانی . ناصرخسرو.آبادی میخانه ز ویرانی ماست جمعیت کفر از پریشانی ماست .
پریشانیدنلغتنامه دهخداپریشانیدن . [ پ َ دَ] (مص ) پراکندن . متفرق کردن . متشتت کردن . تار و مارکردن . || بدحال و پریشان گردانیدن . بیخودگردانیدن . مضطرب کردن . || تنگدست کردن .
بازپاشیدنلغتنامه دهخدابازپاشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) از هم پراکندن . از هم جدا شدن اجزای چیزی . پریشان و پریش شدن . و رجوع به بازپاشیده شود.
پریشان خاطرلغتنامه دهخداپریشان خاطر. [ پ َ طِ ] (ص مرکب ) مضطرب . مشوش . آشفته خاطر. || دلتنگ . مغموم .
پریشان بودنلغتنامه دهخداپریشان بودن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) متفرق بودن . پراکنده بودن . || درهم بودن . ژولیده بودن . آشفته بودن . || اضطراب داشتن . متوحش بودن . خیالات واهی داشتن . سرگردان بودن . || غمناک بودن . دلتنگ بودن . || فقیر و تهی دست بودن . بدحال بودن . || افشانده بودن . از هم باز و پراکنده
پریشان شدنلغتنامه دهخداپریشان شدن . [ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پراکنده گشتن . متفرق و متشتت شدن . تقسﱡم . تَفَّرق . افشان شدن . بباد داده شدن . تذعذع . تَبَدﱡد. تَحَتْرُف . برقَشَه . اصداع . تصدّع : مگر که نار کفیده است چشم دشمن توکز او مدام پریشان شده ست دانه ٔ نار.<
درپریشلغتنامه دهخدادرپریش . [ دَ پ َ] (اِ مرکب ) درویش . و گدایی که به در خانه ها به گدایی رود. (برهان ). گدا که به در خانه ها رود و گدایی کند. (از آنندراج ) (انجمن آرا). درویش . گدا. مفلس . آواره . (ناظم الاطباء). || کوزه . (برهان ). قلقلک . || آوند درازگردن . (ناظم الاطباء). || کاسه . (برهان
دندان آپریشلغتنامه دهخدادندان آپریش . [ دَ ] (اِ مرکب ) دندان آپریز. (آنندراج ) (از برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به دندان آپریز شود.
دندان اپریشلغتنامه دهخدادندان اپریش . [ دَ اَ ] (اِ مرکب ) نام خلال است . (فرهنگ جهانگیری ). دندان اپریز. (ازناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به دندان آپریز شود.
دندان پریشلغتنامه دهخدادندان پریش . [ دَ پ َ ] (اِ مرکب ) خلال دندان . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). دندان آپریز. رجوع به دندان آپریز شود.
خاطرپریشلغتنامه دهخداخاطرپریش . [ طِ پ َ ] (نف مرکب ) مقابل خاطرنواز. (آنندراج ). ملول کننده . امر غیرملایم . غیرمطبوع : بکرد از سخنهای خاطرپریش درون دلم چون در خانه ریش . سعدی (از آنندراج ).به آخر ز وسواس خاطرپریش پسند آمدش در نظر